یکی از بچه ها به ابراهیم گفت

یکی از بچـه ها به #ابــراهیم گفـت
ابرام جـون! #تیـپ و #هیکلـت خیلی جالـب شـــده...
توی راه که می اومـدی دوتا #دختـر پشـت سرت بـودن و مرتـب از تو #حـرف میـزدند...
#شلــوار و #پیرهن #شیـک که پوشـیدی، ساک ورزشی هم که دسـت گرفتی ، کاملاً معلومه #ورزشکاری
ابراهیم خیلی نارحت شد. رفت توی فکر. اصلاً تـوقع چنیـن چیزی را نداشـت
جلسـه بعد که ابراهـیم را دیـدم خـنده ام گرفته ؛ پیراهن بلنــد پوشید...
و شلوار گشـاد!
به جای سـاک ورزشی هم کیسـه پلاسـتیکی دست گـرفته بـود...
تیپش به هر آدمی می خورد غیر از کـشتی گیر....
بچه ها میگفتــند : تو دیگه چه جـور آدمی هسـتی! ما باشگـاه میایم تا هیکـل ورزشـکاری پیدا کنـیم. بعد هم لباس تنـگ بپوشـیم. اما تو با این هیکل قشـنگ و رو فرم،
آخه این چه لباس هائیه که میپوشی؟!
ابراهیم به این حــرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد:
ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛
به هر نیت دیگه ای باشه ، فقط ضرره...
کتــاب سـلام بر ابراهیـم ص۴۱
دیدگاه ها (۷)

من ..... باران می خواهم...! دلم خسته است چرا باران نمی گیرد...

یاعلی

شاهین نجفی که یک پوچ گرای به تمام معنا است هیچ خط ومرزی در ع...

به کوری چشم تمام جغد های عالم لبیک یا علی النقی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط