خواننده شیطون پارت17
#خواننده_شیطون #پارت17
(ناموسانظربدین)
جی.هوپ
من:یعنی چی ؟
آنیسا:ولش کنین بریم بخوابیم خیلی خسته ام درضمن از فردا باید بهم درس بدین
رفت سمت اتاقم
من:چرا راجبش حرف نمیزنه
ته:منم بودم از خانواده ای که نمیبینم حرفی نمیزدم
جین:منظورت چیه؟
ته:واقعا نفهمیدی
نامجون:اون حتی وقتی تصادف کرد مادرش نیومد دیدنش بلکه حتی به تاخیر انداخت
من:درست میگه تا خودش نخواست نپرسین چیزی ازش
آنیسا:تنها اینا نیس!
برگشتیم سمتش
آنیسا:خوب امیدوارم داستان دوس داشته باشین اما دلم نمیخواد برام دلسوزی کنین
ما:باشه
آنیسا:زمانی که به دنیا اومدم میشه گفت پدرم تازه سرمایه گذاری روشروع کرده بود اما هنوزم میشد گفت وضع مالیمون چندان خوب نبود اما خوشحال بودم تا اینکه بابا توکارش سود هنگفتی کرد و این شد شروع تنهایی من پدرم همیشه درگیر کارش بود منم گوشه گیربودم هرچی گفتم من برادروخواهر میخوام گفت تو برایی من کافی هستی تا اینکه وارد مدرسه شدم و مادرمم کارشو به عنوان سازنده موسیقی شروع کرد و چندتا از اهنگ هایی خواننده هایی امریکا واروپایی درست کردترکوند اونم درگیر کارش شد درطی این یکسال من فقط یک روز اونم روز کریسمس اونارو کنار هم میدیدم تا اینکه 13سالم شد که پدرم با مادرم جروبحث کردن وازهم جداشدن ولی تو مطبوعات اعلام نکردن پدرم مادرمو جلویی خودم اون زنه مادرمم پدرمو اون مرد خطاب میکرد و من هرشب سر شام فقط تصویر دیجیتالیشونو میبینم نه چیز دیگه ای پدرم همیشه میگفت باید راه اونو ادامه بدم برم دانشکده علوم اقتصاد ادامه شغلشو مهم تراز خواسته هایی خودم میدونه مادرمم میشه گفت صدایی منو میخواد اما اون آزادم گذاشت تا خودم انتخاب کنم که چی باشم تا همین چند روز پیش که باپدرم بحثم شد و اونم بعداز نوزده سال سیلی بهم زد و هرچیزی که متعلق به من بود ازم گرفت برای همینکه گفتم خانواده ای ندارم وهمیشه تنهایی شام میخورم تنهایی تولدمو جشن میگیرم حتی اگه کادوهایی گرون قیمت بفرستن وقتی کنارم نباشن ارزشی نداره این داستان زندگی من پولی که هیچ وقت خوشحالی برام نیاورد
جونگ کوک:متأسفم به خاطر اون حرفم
آنیسا:گفتم دلسوزی نمیخوام بعدم توکه نمیدونستی اشکالی نداره حالا بریم بخوابیم
همراهش رفتم تو اتاق خدایا تاحالا اینطوری به پول نگاه نکردم قول میدم به خودم پول منو از بچم جدا نکنه روتخت دراز کشید منم کنارش خوابیدم چشماشو بست بعد از چنددیقه نفسش منظم شد که یعنی خوابیده به صورتش نگاه کردم چقدر مظلوم بودش اوهوم از این به بعد مثل خواهرم مواظبت میکنم ازش آره
(ناموسانظربدین)
جی.هوپ
من:یعنی چی ؟
آنیسا:ولش کنین بریم بخوابیم خیلی خسته ام درضمن از فردا باید بهم درس بدین
رفت سمت اتاقم
من:چرا راجبش حرف نمیزنه
ته:منم بودم از خانواده ای که نمیبینم حرفی نمیزدم
جین:منظورت چیه؟
ته:واقعا نفهمیدی
نامجون:اون حتی وقتی تصادف کرد مادرش نیومد دیدنش بلکه حتی به تاخیر انداخت
من:درست میگه تا خودش نخواست نپرسین چیزی ازش
آنیسا:تنها اینا نیس!
برگشتیم سمتش
آنیسا:خوب امیدوارم داستان دوس داشته باشین اما دلم نمیخواد برام دلسوزی کنین
ما:باشه
آنیسا:زمانی که به دنیا اومدم میشه گفت پدرم تازه سرمایه گذاری روشروع کرده بود اما هنوزم میشد گفت وضع مالیمون چندان خوب نبود اما خوشحال بودم تا اینکه بابا توکارش سود هنگفتی کرد و این شد شروع تنهایی من پدرم همیشه درگیر کارش بود منم گوشه گیربودم هرچی گفتم من برادروخواهر میخوام گفت تو برایی من کافی هستی تا اینکه وارد مدرسه شدم و مادرمم کارشو به عنوان سازنده موسیقی شروع کرد و چندتا از اهنگ هایی خواننده هایی امریکا واروپایی درست کردترکوند اونم درگیر کارش شد درطی این یکسال من فقط یک روز اونم روز کریسمس اونارو کنار هم میدیدم تا اینکه 13سالم شد که پدرم با مادرم جروبحث کردن وازهم جداشدن ولی تو مطبوعات اعلام نکردن پدرم مادرمو جلویی خودم اون زنه مادرمم پدرمو اون مرد خطاب میکرد و من هرشب سر شام فقط تصویر دیجیتالیشونو میبینم نه چیز دیگه ای پدرم همیشه میگفت باید راه اونو ادامه بدم برم دانشکده علوم اقتصاد ادامه شغلشو مهم تراز خواسته هایی خودم میدونه مادرمم میشه گفت صدایی منو میخواد اما اون آزادم گذاشت تا خودم انتخاب کنم که چی باشم تا همین چند روز پیش که باپدرم بحثم شد و اونم بعداز نوزده سال سیلی بهم زد و هرچیزی که متعلق به من بود ازم گرفت برای همینکه گفتم خانواده ای ندارم وهمیشه تنهایی شام میخورم تنهایی تولدمو جشن میگیرم حتی اگه کادوهایی گرون قیمت بفرستن وقتی کنارم نباشن ارزشی نداره این داستان زندگی من پولی که هیچ وقت خوشحالی برام نیاورد
جونگ کوک:متأسفم به خاطر اون حرفم
آنیسا:گفتم دلسوزی نمیخوام بعدم توکه نمیدونستی اشکالی نداره حالا بریم بخوابیم
همراهش رفتم تو اتاق خدایا تاحالا اینطوری به پول نگاه نکردم قول میدم به خودم پول منو از بچم جدا نکنه روتخت دراز کشید منم کنارش خوابیدم چشماشو بست بعد از چنددیقه نفسش منظم شد که یعنی خوابیده به صورتش نگاه کردم چقدر مظلوم بودش اوهوم از این به بعد مثل خواهرم مواظبت میکنم ازش آره
۵.۷k
۱۹ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.