ی وانشات نوشتم
ی وانشات نوشتم
بفرمایید تو دم در بده🤭
بریم✨✨✨
ا/ت و دازای باهم شدیددد دعوا کرده بودن
دازای ا/ت رو خونه راه نمیداد
ا/ت: دازای... تروخدا....بزار توضیح بدم (نقطه:گریه)
دازای:زر زدن بسه از خونه ی من گمشو بیروننن😡
بله دوزتان دازای ا/ت رو از خونش بیرون کرد و هرچی ا/ت اصرار و التماس کرد که دازای درو باز کنه دازای درو باز نکرد
ی لباس نازک پوشیده بودی هوا هم سرررد بود(زمستونه) ا/ت کنار در خونه نشست و شروع کرد ب گریه کردن رعد و برق زد و ترسیدی
فلش بک به ۳ ساعت اینده:
دازای کنار شومینه رو مبل نشسته بود و داشت کتاب میخوند
بعد هوفی از کلافگی کشید و گفت:خیل خب ا/ت بسه بیا بغلم تا تموم کنیم این دعوا رو
جواب ندادی چون نمیشنیدی کتابو بست و بلند شد رفت تو اتاق دید نیستی فک کرد رفتی حموم رفت حمومو نگا کرد دید نیستی
تازه ویندوزش بالا اومد ک نیومدی خونه سریع از پله ها اومد پایین و از خونه اومد بیرون
دید ت بخاطر سرمای زیاد بیهوش شده بودی وقتی ت رو دید خواست ک خودشو بکشه (بچم😞)
سریع براید استایل بغلت کرد و گزاشتت رو تخت و لباساتو عوض کرد
وقتی بهوش اومدی دیدی کنارت نشسته و داره گریه میکنه وقتی دید بیدار شدی محکم بغلت کرد و با بغض گفت:چرا..چرا در نزدی؟
ا/ت :در زدم ت باز نکردی دازای باز هم ب خودش لعنت فرستاد ک چرا انقد احمقه سریع بالند شد و رفت ی سوپ گرم درس کرد و بهت داد و از دلت در اورد و ت هم بخشیدیش✨
پایان😊
#سناریو
#وانشات
#انیمه
#سگ_های_ولگرد_بانگو
بفرمایید تو دم در بده🤭
بریم✨✨✨
ا/ت و دازای باهم شدیددد دعوا کرده بودن
دازای ا/ت رو خونه راه نمیداد
ا/ت: دازای... تروخدا....بزار توضیح بدم (نقطه:گریه)
دازای:زر زدن بسه از خونه ی من گمشو بیروننن😡
بله دوزتان دازای ا/ت رو از خونش بیرون کرد و هرچی ا/ت اصرار و التماس کرد که دازای درو باز کنه دازای درو باز نکرد
ی لباس نازک پوشیده بودی هوا هم سرررد بود(زمستونه) ا/ت کنار در خونه نشست و شروع کرد ب گریه کردن رعد و برق زد و ترسیدی
فلش بک به ۳ ساعت اینده:
دازای کنار شومینه رو مبل نشسته بود و داشت کتاب میخوند
بعد هوفی از کلافگی کشید و گفت:خیل خب ا/ت بسه بیا بغلم تا تموم کنیم این دعوا رو
جواب ندادی چون نمیشنیدی کتابو بست و بلند شد رفت تو اتاق دید نیستی فک کرد رفتی حموم رفت حمومو نگا کرد دید نیستی
تازه ویندوزش بالا اومد ک نیومدی خونه سریع از پله ها اومد پایین و از خونه اومد بیرون
دید ت بخاطر سرمای زیاد بیهوش شده بودی وقتی ت رو دید خواست ک خودشو بکشه (بچم😞)
سریع براید استایل بغلت کرد و گزاشتت رو تخت و لباساتو عوض کرد
وقتی بهوش اومدی دیدی کنارت نشسته و داره گریه میکنه وقتی دید بیدار شدی محکم بغلت کرد و با بغض گفت:چرا..چرا در نزدی؟
ا/ت :در زدم ت باز نکردی دازای باز هم ب خودش لعنت فرستاد ک چرا انقد احمقه سریع بالند شد و رفت ی سوپ گرم درس کرد و بهت داد و از دلت در اورد و ت هم بخشیدیش✨
پایان😊
#سناریو
#وانشات
#انیمه
#سگ_های_ولگرد_بانگو
۱۱.۱k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.