سرما خورده بودم ؛
سرما خورده بودم ؛
شیر و شکلات و آویشن دلم خواسته بود ،
و هیچ کس حواسش به من نبود... تو دنبال خنده هایت بودی ؛
که یادت نمی آمد کجای زندگی جا گذاشته بودی... من دنبال یکبار ،
فقط یکبار شنیدن
"قربون خنده هایی که از ته دل میزنی برم"
بودم... تو حواست به من نبود...
شاید این شک از جایی به جانم افتاده بود ،
که هر وقت سرما میخوردم تو دنبال خنده ات ،
زیر کمد ،
روی جالباسی،
توی داشبورد ماشین گنده ات بودی ،
و هیچ حواست به سرماخوردگی من نبود... تو دنبال خنده ات بودی،
و من دنبال سرما خوردنم بودم... شیر و شکلات و آویشن دلم خواسته بود و تو؟
رد خنده ات را گرفتم و بیشتر سرما خورده بودم...
کاسه ی فندق روی میز را پاپانوئل داده بود به من...
دلم خریت و مغز فندق خواسته بود؛
دلم کاج و برف و زنگوله خواسته بود...
پاپانوئل نسبت به سالهای پیشش کم شده بود،
چالِ روی لپ سمت چپش را لولوی تنهایی آدم ها خورده بود... خنده ی مهربانِ پنهان میان ریش اش را ،
معلم بداخلاق کلاس ششمش سر راه گذاشته بود... می دانم آخر پاپانوئل هم انقدر کم می شود ،
تا یک روز خبر مرگش را
پاپاراتزی ها چند صد بیلیون دلار بخرند و نشر کنند...! پاپانوئلم سلام؛
منم همان بچه ی دیروزی؛
راستی یادت هست که میخندیدم؟
پاپانوئل سرما خورده ام ؛
توی خورجین قرمز اناری ات شیر و شکلات و آویشن هست؟
پاپا توی کیسه ی قرمز اناری ات آغوش یُقر مردی هست؟
پاپا چرا کیسه ات را قایم میکنی؟
منم...!
همان دخترک دیروزی که میگفتی :
بزرگ که شدی از من یک آغوش امن ؛
که یک مرد ضمخت عاشق طلب کاری...!
پاپا چال لپت کو...؟!
خنده ات کو وعده های سر خرمنت کو...؟! پاپا زمین را نگاه نکن... پاپا نگو که شرمنده ام مردی نیست...
کت و کول مهربانی برای امنیتت نیست...
#پاپا_نوئل
شیر و شکلات و آویشن دلم خواسته بود ،
و هیچ کس حواسش به من نبود... تو دنبال خنده هایت بودی ؛
که یادت نمی آمد کجای زندگی جا گذاشته بودی... من دنبال یکبار ،
فقط یکبار شنیدن
"قربون خنده هایی که از ته دل میزنی برم"
بودم... تو حواست به من نبود...
شاید این شک از جایی به جانم افتاده بود ،
که هر وقت سرما میخوردم تو دنبال خنده ات ،
زیر کمد ،
روی جالباسی،
توی داشبورد ماشین گنده ات بودی ،
و هیچ حواست به سرماخوردگی من نبود... تو دنبال خنده ات بودی،
و من دنبال سرما خوردنم بودم... شیر و شکلات و آویشن دلم خواسته بود و تو؟
رد خنده ات را گرفتم و بیشتر سرما خورده بودم...
کاسه ی فندق روی میز را پاپانوئل داده بود به من...
دلم خریت و مغز فندق خواسته بود؛
دلم کاج و برف و زنگوله خواسته بود...
پاپانوئل نسبت به سالهای پیشش کم شده بود،
چالِ روی لپ سمت چپش را لولوی تنهایی آدم ها خورده بود... خنده ی مهربانِ پنهان میان ریش اش را ،
معلم بداخلاق کلاس ششمش سر راه گذاشته بود... می دانم آخر پاپانوئل هم انقدر کم می شود ،
تا یک روز خبر مرگش را
پاپاراتزی ها چند صد بیلیون دلار بخرند و نشر کنند...! پاپانوئلم سلام؛
منم همان بچه ی دیروزی؛
راستی یادت هست که میخندیدم؟
پاپانوئل سرما خورده ام ؛
توی خورجین قرمز اناری ات شیر و شکلات و آویشن هست؟
پاپا توی کیسه ی قرمز اناری ات آغوش یُقر مردی هست؟
پاپا چرا کیسه ات را قایم میکنی؟
منم...!
همان دخترک دیروزی که میگفتی :
بزرگ که شدی از من یک آغوش امن ؛
که یک مرد ضمخت عاشق طلب کاری...!
پاپا چال لپت کو...؟!
خنده ات کو وعده های سر خرمنت کو...؟! پاپا زمین را نگاه نکن... پاپا نگو که شرمنده ام مردی نیست...
کت و کول مهربانی برای امنیتت نیست...
#پاپا_نوئل
۱.۸k
۲۱ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.