سه ارباب خشن پارت (۳۱)
ا/ت: جیمین معلوم هست چی داری میگی؟؟
جیمین: ببینم شما اسم منو از کجا میدونید اصلا من چرا باید بابای این بچه بشم میخاید سرمو گول بمالید؟؟
ا/ت:( با گریه ) معلوم هست که چی داری میگی این چه وضعشه......آقای دکتر میشه بگید اینجا چه خبره
جیمین: ولی اول شما باید بگید که کی هستین؟
ا/ت: چییییی
دکتر: ببخشید خانم کیم میشه بیاید اینجا؟
ا/ت: ولی ولی......
دستمو گرفت و کشید بیرون واقعا مغزم درگیر بود نمیدونستم چی بگم یا چی بشنوم
دکتر: خانم کیم یادم رفت که بگم بیمار شما حافظه شو از دست داده و این بخاطر اینه که خیلی به مغزش آسیب دیده
ا/ت: خب حافظش بر میگرده یا نه آقای دکتر؟؟.
دکتر: نمیدونم شاید همین الان برگرده شاید همین امروز شاید یک ماه دیگه یا یک سال دیگه یا شایدم اصلا بر نگرده
ا/ت: چییی ولی من الان ازش یه بچه دارم چطوری میتونم بهش بگم که این بچشه اخه باور نمیکنه😭😭
دکتر: این دیگه مشکل خودتونه خانم
ا/ت: همین که دکتر این حرفو زد سرم تیر کشید و افتادم زمین خیلی حس بده میخام برم پیش تهکوک میخام جیمینم با خودم ببرم میخام حافظم مص جیمین پاک بشه الان چه قلطی بکنم خداااا😭😭😭و سیاهی
ا/ت: وقتی بیدار شدم دیدم رو تخت بیمارستان نشستم و یه سرم بهم وصل شده
سرمو کندم و راهی پله ها شدم با سرعت میرفتم و صدای پرستارا رو میشنیدم هیچی واسم مهم نبود هیچی میخاستم از همه چی همه کس و همه ی عالم خلاص بشم دیگه نمیتونم چرا باید همچین چیزی رو تحمل کنم وقتی میتونم با یه حرکت خودمو خلاص کنم هااااا( باداد زدن چون باهای پشت بوم بود)
همه ی دکتر ها و مریضا و پرستارا اومده بودن بیرون حتا جیمین هم داشت نگام میکرد بدون هیچ حص دلرحمر بدون هیچ احساسی کاملا سرد نگام میکرد همین لحظه فریاد زدم
تهکوکمین من دوستون دارممممم
و همون لحظه خودمو پرت کردم پایین
و خاموشی
بچه ها یه پارت دیگه هم داریم این پارت اخرش نیست😊
جیمین: ببینم شما اسم منو از کجا میدونید اصلا من چرا باید بابای این بچه بشم میخاید سرمو گول بمالید؟؟
ا/ت:( با گریه ) معلوم هست که چی داری میگی این چه وضعشه......آقای دکتر میشه بگید اینجا چه خبره
جیمین: ولی اول شما باید بگید که کی هستین؟
ا/ت: چییییی
دکتر: ببخشید خانم کیم میشه بیاید اینجا؟
ا/ت: ولی ولی......
دستمو گرفت و کشید بیرون واقعا مغزم درگیر بود نمیدونستم چی بگم یا چی بشنوم
دکتر: خانم کیم یادم رفت که بگم بیمار شما حافظه شو از دست داده و این بخاطر اینه که خیلی به مغزش آسیب دیده
ا/ت: خب حافظش بر میگرده یا نه آقای دکتر؟؟.
دکتر: نمیدونم شاید همین الان برگرده شاید همین امروز شاید یک ماه دیگه یا یک سال دیگه یا شایدم اصلا بر نگرده
ا/ت: چییی ولی من الان ازش یه بچه دارم چطوری میتونم بهش بگم که این بچشه اخه باور نمیکنه😭😭
دکتر: این دیگه مشکل خودتونه خانم
ا/ت: همین که دکتر این حرفو زد سرم تیر کشید و افتادم زمین خیلی حس بده میخام برم پیش تهکوک میخام جیمینم با خودم ببرم میخام حافظم مص جیمین پاک بشه الان چه قلطی بکنم خداااا😭😭😭و سیاهی
ا/ت: وقتی بیدار شدم دیدم رو تخت بیمارستان نشستم و یه سرم بهم وصل شده
سرمو کندم و راهی پله ها شدم با سرعت میرفتم و صدای پرستارا رو میشنیدم هیچی واسم مهم نبود هیچی میخاستم از همه چی همه کس و همه ی عالم خلاص بشم دیگه نمیتونم چرا باید همچین چیزی رو تحمل کنم وقتی میتونم با یه حرکت خودمو خلاص کنم هااااا( باداد زدن چون باهای پشت بوم بود)
همه ی دکتر ها و مریضا و پرستارا اومده بودن بیرون حتا جیمین هم داشت نگام میکرد بدون هیچ حص دلرحمر بدون هیچ احساسی کاملا سرد نگام میکرد همین لحظه فریاد زدم
تهکوکمین من دوستون دارممممم
و همون لحظه خودمو پرت کردم پایین
و خاموشی
بچه ها یه پارت دیگه هم داریم این پارت اخرش نیست😊
۴۴.۹k
۰۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.