*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت پونزدهم^
#کیونگ_سو
بهش گفتم: بلاخره راه حلی هست ک زندگی من دست خدایان نباشه و برا خودم زندگی کنم...
بعدش رفتم تو و دیدم یوری خوابه رفتم یه پتو دادم روش و دیدم داره میلرزه و هی اسم داداشش و میگ تو خواب دستمو رو پیشونیش گذاشتم تا ببینم تب داره یا نه ک دیدم تب داره پس یه پارچه خیس آوردم تا بذارم روی پیشونیش...
تا صبح بالاسرش بودم ک جین گف: من برم یه چیزی بخرم تا برای یوری فرنی درس کنم،،
بهش گفتم: نمیخواد خودم میرم...
رفتم وسایل و از روستای بغلی خریدم و وقتی برگشتم از لای در دیدم ک یوری بیدار شده و به جین میگ ممنون ک مواظبم بودی:/
اعصابم خورد شد و رفتم تو...
وقتی برای یوری فرنی و درس کردم موقع صبحونه کنار جین نشست ک باعث شد از عصبانیت خندم بگیره،،
خواستم برای یوری کیمچی بذارم تو ظرفش ک یدفه دیدم جین براش گذاشت اون دیگ حسابی داشت کفریم میکرد:/
بهشون چش غره دادم و داشتم غذامو میخوردم ک یهو یوری به جین گف گوشیشو بده تا بزنگه به داداشش...
#یونگ_سو
از جین خواستم گوشیشو بده تا زنگ بزنم به داداشم و اون با یه لبخند ملیح گف: البته و گوشیش و داد به من وقتی زنگ زدم هرچی منتظر بودم کسی جواب نمیداد نگران شدم،،
زنگ زدم به میچا تا بره خونه و سر بزنه ولی میچا هم گفتش نه خونه خودتونه نه دوستش از اونجایی ک امروز مدرسه ها تعطیل بود و جونگ سو جایی جز مدرسه و خونه دوستش نمی رفت خیلی ترسیدم ک بلایی سرش اومده باشه پس رفتم پیش آقای جین و بهش گفتم: من باید برم خونه برادرم نیست احتمالا اتفاقی افتاد من میترسم
جین گف: خب شاید رفته بیرون کار داشته...
_نه مطمئنم اتفاقی افتاده دوستش نمیدونه اون کجاس میشه بذارین من برم سئول؟؟
جین گف: باش پس منم میام،،
کیونگ سو ک تا الان حرفی نزده بود گف: منم میام پس،،
آخه اون چرا بیاد اه بهش چش غره دادم و رومو کردم به جین و گفتم: خب پس من میرم بیرون بریم...
باهم راه افتادیم و بلیط گرفتیم برا سئول انقد نگران بودم ک اصلا حواسم به هیچی نبود وقتی رسیدیم خونمون دیدم واقعا کسی نیست همینجور ک داشتم صداش میزدم یدفه کیونگ سو گف: ای..این علامت ینگ یانگ نیس برای خدایان؟؟
نکنه برا اینک منو بگیرن اومدن داداششو گروگان گرفتن!!!
*-*-*-*-*
نظر بدین چطور بود؟!
^پارت پونزدهم^
#کیونگ_سو
بهش گفتم: بلاخره راه حلی هست ک زندگی من دست خدایان نباشه و برا خودم زندگی کنم...
بعدش رفتم تو و دیدم یوری خوابه رفتم یه پتو دادم روش و دیدم داره میلرزه و هی اسم داداشش و میگ تو خواب دستمو رو پیشونیش گذاشتم تا ببینم تب داره یا نه ک دیدم تب داره پس یه پارچه خیس آوردم تا بذارم روی پیشونیش...
تا صبح بالاسرش بودم ک جین گف: من برم یه چیزی بخرم تا برای یوری فرنی درس کنم،،
بهش گفتم: نمیخواد خودم میرم...
رفتم وسایل و از روستای بغلی خریدم و وقتی برگشتم از لای در دیدم ک یوری بیدار شده و به جین میگ ممنون ک مواظبم بودی:/
اعصابم خورد شد و رفتم تو...
وقتی برای یوری فرنی و درس کردم موقع صبحونه کنار جین نشست ک باعث شد از عصبانیت خندم بگیره،،
خواستم برای یوری کیمچی بذارم تو ظرفش ک یدفه دیدم جین براش گذاشت اون دیگ حسابی داشت کفریم میکرد:/
بهشون چش غره دادم و داشتم غذامو میخوردم ک یهو یوری به جین گف گوشیشو بده تا بزنگه به داداشش...
#یونگ_سو
از جین خواستم گوشیشو بده تا زنگ بزنم به داداشم و اون با یه لبخند ملیح گف: البته و گوشیش و داد به من وقتی زنگ زدم هرچی منتظر بودم کسی جواب نمیداد نگران شدم،،
زنگ زدم به میچا تا بره خونه و سر بزنه ولی میچا هم گفتش نه خونه خودتونه نه دوستش از اونجایی ک امروز مدرسه ها تعطیل بود و جونگ سو جایی جز مدرسه و خونه دوستش نمی رفت خیلی ترسیدم ک بلایی سرش اومده باشه پس رفتم پیش آقای جین و بهش گفتم: من باید برم خونه برادرم نیست احتمالا اتفاقی افتاد من میترسم
جین گف: خب شاید رفته بیرون کار داشته...
_نه مطمئنم اتفاقی افتاده دوستش نمیدونه اون کجاس میشه بذارین من برم سئول؟؟
جین گف: باش پس منم میام،،
کیونگ سو ک تا الان حرفی نزده بود گف: منم میام پس،،
آخه اون چرا بیاد اه بهش چش غره دادم و رومو کردم به جین و گفتم: خب پس من میرم بیرون بریم...
باهم راه افتادیم و بلیط گرفتیم برا سئول انقد نگران بودم ک اصلا حواسم به هیچی نبود وقتی رسیدیم خونمون دیدم واقعا کسی نیست همینجور ک داشتم صداش میزدم یدفه کیونگ سو گف: ای..این علامت ینگ یانگ نیس برای خدایان؟؟
نکنه برا اینک منو بگیرن اومدن داداششو گروگان گرفتن!!!
*-*-*-*-*
نظر بدین چطور بود؟!
۱۸.۸k
۱۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.