BTS, Roman

#زندگی_من
#پارت_چهل

ساعت ۲۱:۳۰ شده بود و تهیونگ هنوز برنگشته. خیلی ترسیده بودم. تو خونه تنهام!
سعی کردم خودمو سرگرم کنم، اما سرگرم چی!؟

من- آشپزی چطوره!؟

به سمت آشپز خونه رفتم تا یک کیک بپزم

من- اوممم خب شیر، وانیل...

همه رو یکی یکی از کابینتا برمیداشتم.
پیشبند و زدم به کمر و شروع کردم به درست کردن.

من- خب، اول باید شکر و هم بزنم...
(۲۲:۰۰)

کارم تموم شده بود. کیک و توی فِر گذاشتم.

من- خب، تموم شد.

به ساعت نگاه کردم
خیلی نگران بودم. نمیدونستم باید چیکار کنم!

(نگران)من- خب چرا نمیاد! اوف!

سعی کردم با تمیز کردن دورم خودم و سرگرم کنم.
(۲۲:۴۵)

من- هنوز که نیومده!
(۲۳:۰۰)

(عصبانی)من- دیگه داره شورش و درمیاره! نمیگه یک دختر تنها خوبیت نداره تو خونه باشه! اصلا شاید همین نگهبانا بیان تو خونههه! لعنتی

به پشت شیشه درب ورودی خیره شدم[ع! نگهبانا که نیستن!]
بلند شدم رفتم بیرون.

من- اهاااای نگهبانا!

هیچکس نبود.[وا!]

من- اقا برگشتن بهشون حتما اطلاع میدم...

یهو یاد کیکم افتادم

من- هیییی سوخت!

دویدم تو خونه و سریع برداشتمش.

من- آخ دستم سوخت! لعنتی سوخته!!:(

کیک کامل سوخته بود، هیچی شو نمیتونستی بخوری!
کیک و ریختم بیرون. داشتم قالب و میساییدم که صدایی حس کردم.
صدا چیزی نمیگفت، فقط گوشام و اشغال کرده بود.
خیلی ترسیده بودم. شیر آب و بستم و برگشتم پشتم و نگاه کنم.
همینکه برگشتم، یک شخص سیاه پپوش دستمالی دور دهنم گرفت.
خیلی دست و پا زدم، اما نتونستم و توی دستاش بیهوش شدم.
از زور و هیکلی که داشت فهمیدم یک مرده. اما کیه!؟
................
وقتی به هوش اومدم، روی یک صندلی بسته شده بودم. دیوارای اطرافم با کلمات انگلیسی نقاشی شده بودن.
معلومه یک ساختمون نصفه ست، اخه طبقه خیلی بالایی بودیم و اطرافمون فقط ۲ تا دیوار بود. بقیه جا ها لخت بودن.
چشام خمار میشد. بزور تونستم ببینم کیا دورمن.
۵ یا ۶ تا مرد هیکلی با پنجمن ریش، دست بسته ایستاده بودن.
از بینشون یک دختر حدرد ۲ و خورده ای، با کفشای پاشنه بلند و ریخت افتضاحی اومد جلوم و چونم و بالا گرفت.

..- چطوری به اوپای من!؟
(خماری)من- سونا!
دیدگاه ها (۵)

BTS

BTS

BTS, Roman

BTS, Roman

عاشق یه خلافکار شدم پارت ۶بادیگارده رفت در زد وبادیگارد : قر...

کاش لراتون مهم بودم

جوجه تیغی عصبانی من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط