پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم

‍ پشت ویترین ساعت فروشی ایستاده بودم
ساعتها رو که نگاه میکردم

دیدم هیچ ساعتی به قشنگی ساعتی که کنارهم هستیم نیست
دیدگاه ها (۳)

این که هر شب تا سحر آید ز چشمم اشک نیست گوهر جان است و می ری...

بچه ها من رفتم قسمت لایک هارو چک کنم و فکر میکردم مثل همیشه ...

کار هر روزم شده بود...تمام ساعت فروشی های شهر را بارها و بار...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط