۱روز تا شهادت کمیل
۱روز تا شهادت کمیل
.
.
.
.
بسم رب الشهید
.
#آخرین_دیدار
هر وقت قرار بود بره تهران برادرش میرسوندش ترمینال
دفعه آخر که خواست بره تهران شب 22ماه رمضان بود ،12شب بلیط داشت
.
.
ازخونه همسرش که برگشت رفت تو اتاقش،
من رو صدا زد...
رفتم اتاقش
گفت مادر این پولو بگیر برا سفر کربلا... 600هزار تومن پول بود ،
پدرش یه بار رفته بود کربلا اما من نرفته بودم
همش میگفت مادر، من خودم میفرستمت کربلا ... وقتی داشت پولو میداد دستم بغض کرده بود
سرش رو بالا نگرفت
.
.
اومد پیشم... گفت بابا میشه امشب شما منو برسونی ترمینال؟
گفتم همیشه جواد تورو میبرد امشب من تورو ببرم ؟؟
کمیل گفت دلم میخواد امشب شما منو ببری
سوار موتور شدیم و راه افتادیم .... توراه کمیل گفت بابا از من راضی هستی ؟
بهش گفتم من ازت راضیم خدا ازت راضی باشه
رسیدیم ترمینال... سوار اتوبوس شد،
بعد از چند دقیقه دوباره پیاده شد گفت بابا شما برو منتظر نباش اتوبوس حرکت کنه خسته میشی ...
دستای پدرو بوسید و روبوسی کردو رفت .
.
.
راوی:مادر وپدر شهید کمیل صفری تبار #شهید_کمیل
#شهید_مصطفی_صفری_تبار
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#شهیدکمیل
.
.
.
.
بسم رب الشهید
.
#آخرین_دیدار
هر وقت قرار بود بره تهران برادرش میرسوندش ترمینال
دفعه آخر که خواست بره تهران شب 22ماه رمضان بود ،12شب بلیط داشت
.
.
ازخونه همسرش که برگشت رفت تو اتاقش،
من رو صدا زد...
رفتم اتاقش
گفت مادر این پولو بگیر برا سفر کربلا... 600هزار تومن پول بود ،
پدرش یه بار رفته بود کربلا اما من نرفته بودم
همش میگفت مادر، من خودم میفرستمت کربلا ... وقتی داشت پولو میداد دستم بغض کرده بود
سرش رو بالا نگرفت
.
.
اومد پیشم... گفت بابا میشه امشب شما منو برسونی ترمینال؟
گفتم همیشه جواد تورو میبرد امشب من تورو ببرم ؟؟
کمیل گفت دلم میخواد امشب شما منو ببری
سوار موتور شدیم و راه افتادیم .... توراه کمیل گفت بابا از من راضی هستی ؟
بهش گفتم من ازت راضیم خدا ازت راضی باشه
رسیدیم ترمینال... سوار اتوبوس شد،
بعد از چند دقیقه دوباره پیاده شد گفت بابا شما برو منتظر نباش اتوبوس حرکت کنه خسته میشی ...
دستای پدرو بوسید و روبوسی کردو رفت .
.
.
راوی:مادر وپدر شهید کمیل صفری تبار #شهید_کمیل
#شهید_مصطفی_صفری_تبار
#شهید_کمیل_صفری_تبار
#شهیدکمیل
۱.۷k
۱۲ شهریور ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.