هر چه خیره به نقطه ای نامعلوم شدم خود را دیدم که انگار ...

💎
هر چه خیره به نقطه ای نامعلوم شدم خود را دیدم که انگار من نبودم
و تویی که انگار تنها موجودِ گُنگِ من بودی،
انگار از چشم دیدنمان،
دیگر خودمان هم نبودیم...
تو در چشم من بودی و من دور از چشمهایت فقط نفس میکشیدم
توام کمی دلتنگ شو
توأم مرا برای مبادایت گوشه ی چشمهایت جا بده،
یک خانه ی اَمن.
یک جایی که فقط برایِ من باشد
اصلا یک روز کنارِ تلفن بیا،
شماره یِ نداشته ام را بگیر و بی هوا یادم همه ی جانت را به یکباره بسوزاند.
با من حرف بزن
تا وسطِ شرمِ صدایَت
بگویم خوب میدانم، خودت هستی.
بردار این دیوهای دلتنگی که بی سامانمان کرده،
میخواهم پلک که میزنم تو باشی و بس، دستهایت باشند و من و نگاهمان و شبِ پر ستاره.
که همه چیز خوب است،
سالهاست گوشه یِ حیاط ، انتظار کسی را میکشم که هیچوقت نداشتمَش.
و راهِ خانمان بن بست ترین کوچه یِ رفته اش است.
مدام این باقی مانده ِ روزها را با خودم میگویم
" اگر برای ابد هوای دیدنِ تو نیفتد از سرِ من چه کنم" !!
.
.
دیدگاه ها (۱)

💚 مادر بزرگ خدابیامرزم میگفت قدیم ندیم ترها مردی که دختری را...

نیاز به التـــــــــــــماس نیستکســـــــــے که دلش پیــــــ...

نمیخواستی که باشی ...

𝑷𝒂𝒓𝒕 𝟖(یک روانی) فلش بک به زمان حالا.ت روبه‌رو ی جیمین نشسته...

پارت : ۴۷

My angel ( part 15 ) بعد از رفتن کریس ، خودت رو روی تخت رها ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط