منتظر بودم یه چیزی بگه انگاری یه حرفی توی گلوش گیر کرده

منتظر بودم یه چیزی بگه . انگاری یه حرفی توی گلوش گیر کرده بود و نمیتونست به زبون بیارتش. خیلی صبر کردم . اما هیچ نشنیدم. تصمیم گرفتم از پیشش برم و به حرفای بقیه گوش کنم. اینطوری بهتر بود. دیگه نه من منتظر میموندم و نه اون به خودش سختی میداد.
#تِدی
#deep_feeling
دیدگاه ها (۳)

سعی کردم همه چیز رو درست کنم. سعی کردم همه چیز رو تغییر بدم....

شازده کوچولو: "آخرشم اونایی واسم میمونن که اصن روشون حساب با...

ثانیه ها رو میشمردم. تا حالا اونقدر گذشتِ زمان رو حس نکرده ب...

#deep_feeling

چندشاتی جونگکوک(پارت۱)

CHERRY BLOSSOM Part 3۳صبح هوا هنوز یخ زده بود و رز وقتی از خ...

سفید تر از برف :)(: سیاه تر از خاکستر p7

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط