لحظه ای رَفتَم بخواب وآمدی درخوابِ من
لحظه ای رَفتَم بخواب وآمدی درخوابِ من
ای به قربانت چرا شَب گشته ای بیتابِ من؟
در سکوت و دلهره کُشتَم بهارِ عشقِ خود
بارِ دیگر کرده ای جولان شَبِ مهتابِ من
تِشنه بودم کوزه از زیرِ بَغل کردی بُرون
جامِ زرّینَت به کف پاشیده دَر سردابِ مَن
من جوانی کردم و یادت سِپُردَم کُنجِ دِل
تا روی امّا نشد ، آمَد رُخَت دَر قابِ مَن
روز و شَب دارم زِ عِشقت پاسبانی میکنم
خوش به جانم پا نهادی غرقه در تالاب من
ای به قربانت چرا شَب گشته ای بیتابِ من؟
در سکوت و دلهره کُشتَم بهارِ عشقِ خود
بارِ دیگر کرده ای جولان شَبِ مهتابِ من
تِشنه بودم کوزه از زیرِ بَغل کردی بُرون
جامِ زرّینَت به کف پاشیده دَر سردابِ مَن
من جوانی کردم و یادت سِپُردَم کُنجِ دِل
تا روی امّا نشد ، آمَد رُخَت دَر قابِ مَن
روز و شَب دارم زِ عِشقت پاسبانی میکنم
خوش به جانم پا نهادی غرقه در تالاب من
۵.۳k
۱۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.