کشتم نمی دانم خودم را یا ترا در خود

کُشتم نمی دانم خودم را یا ترا در خود
سرکوب کردم حس بودن با ترا در خود

در ساحل از من دور رفتی، تشنه‌ات بودم
حل کرد، دیدم ناگهان دریا ترا در خود

بعد از همان شب، آن شب شوریده... یادم نیست!
هم کوه گم کرده است هم صحرا ترا در خود

خفّاش بودم، روز و شب حیران و آویزان،
آن روزها که داشتم تنها ترا در خود

هستی‌ من، جانم، عزیزم، نیستی دیگر!
نابود کردم هر چه احساسات را درخود

آتش زدم هر چیز را که بوی تو می‌داد
عاشق شدم یکبار دیگر تا ترا در خود.
از کانال من در تلگرام بازدید بفرمائید*
https://telegram.me/monlightyy/foad
دیدگاه ها (۴)

#ناگزیر ازسفرم، بی#سروسامان چون «باد»به «گرفتار رهایی»💐 #نت...

یک روزدو دل باخته بودیممن و تواکنونتو ز من دل زده ایمن ز تو ...

این #شعر نیست نامه‌ی یک باغِ سوخته استزخمِ سکوت روی دهان‌های...

در امتداد نگاهت ،کسی ست که برایم آشنا نیست یادت باشد امتداد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط