میدانم...!
میدانم...!
یک روز برایت یک کتاب خواهم نوشت...
جایی میان کلماتم ،
خواهی فهمید که بعد از تو ،
دیگر هیچ وقت بهار نشد...
زمستان ماند و برف بارید ،
و همه چیز یخ زده خشک شد...
یک روز جایی میان صفحات کتابم ،
مرا خواهی یافت ،
و به یاد خواهی اورد ،
که کسی که سالها پیش ،
غزل خداحافظی اش را سر دادی ،
حالا هنوز به یادت نوشته مینویسد...
میدانم یک روز خواهد آمد ،
و من و تو آن روز خواهیم دید ،
که دنیای کلماتم آنقدر بزرگ نبودند ،
که "تو"را میان واژه های یک کتاب "گٌم" کنند...
#ساغر_فاطمی
یک روز برایت یک کتاب خواهم نوشت...
جایی میان کلماتم ،
خواهی فهمید که بعد از تو ،
دیگر هیچ وقت بهار نشد...
زمستان ماند و برف بارید ،
و همه چیز یخ زده خشک شد...
یک روز جایی میان صفحات کتابم ،
مرا خواهی یافت ،
و به یاد خواهی اورد ،
که کسی که سالها پیش ،
غزل خداحافظی اش را سر دادی ،
حالا هنوز به یادت نوشته مینویسد...
میدانم یک روز خواهد آمد ،
و من و تو آن روز خواهیم دید ،
که دنیای کلماتم آنقدر بزرگ نبودند ،
که "تو"را میان واژه های یک کتاب "گٌم" کنند...
#ساغر_فاطمی
۵۹۸
۰۵ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.