من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم من بودم که دستش
من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگرچه چشمهایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛ و آن چنین است:"برای این که او معشوق است، نه عاشق"
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب میتواند داشته باشد؛ و آن چنین است:"برای این که او معشوق است، نه عاشق"
- ۵۸۱
- ۱۵ دی ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط