من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم من بودم که دستش

من بودم که سرانجام او را کنار خود نشاندم، من بودم که دستش را به دست گرفتم، و آخر سر من بودم که با وجود خودداری او، او را بوسیدم. اما با این همه، اگرچه چشم‌هایش گذاشتند که ببوسمشان، لبانش گریختند...نه تنها به بوسیدن من رغبت و حرارتی از خود نشان ندادند، بلکه از پاسخ دادن به لبان من نیز خودداری کردند...چرا؟ چرا؟ چرا؟ برای چه او به قدر من شوق و نیاز عاشقانه نداشت؟
و افسوس که این سؤال، فقط یک جواب می‌تواند داشته باشد؛ و آن چنین است:"برای این که او معشوق است، نه عاشق"
دیدگاه ها (۱)

من در پی رد تو کجا و تو کجاییدنبال تو دستم نرسیده است به جای...

بعد از وفات تربت ما در زمین مجوی .در دل مردم عاشق مزار ماست ...

معلوم نیست انسان چرا همیشه عاشق کسی می شود که شایستگی عشقش ر...

هرکسی حال مرا پرسید، گفتم عــالی ام !!اشک ها پنهان شده در خن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط