!♡عشق مافیایی♡!
!♡عشق مافیایی♡!
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p23♡
که یهو داد تهیونگو شنیدم که صدام میزد و بعدش سیاهی مطلق...
(۵ ساعت بعد داخل بیمارستان(ا.ت ویو))
چشمامو باز کردم که یه نور سفید به صورتم خورد...یزره چشمامو مالیدم و کامل که هوشیار شدم فهمیدم توی بیمارستانم...ته کنارم با چشمای قرمز و پف کرده نشسته بود...ولی من چرا اینجام و ته چرا اینجوریه؟
& : ت.ت.تهیونگ...!
~ : ا.ا.ت...ا.اتتتتت تو خوبیییی؟حالت خوبه عشقم؟
& : ته نفس بگیر من خوبم*لبخند*ولی...
~ : ولی چی نفسم؟
& : من چرا اینجام؟و تو چرا چشمات قرمز و پف کردس؟
~ : عاممم...خوب ما که داشتیم به سمت ماشین میرفتیم که برم رستوران یه ماشین بهت زد و الان ۵ ساعته که بیهوشی...و منم چون همش گریه کردم چشمام اینجوری شده...
& : هوم...
(راوی ویو)
ا.ت خواست بلند شه که ته نزاشت و رفت تا دکترو صدا کنه...(علامت دکتر ؟(کلا همه ی نقش های فرعی با این علامتن))
؟ : خوب خانم کیم چطورن؟
& : خوبم مرسی دکتر*لبخند*
؟ : خوب شما حالتون خوبه ولی...
&~ : ولی چی؟*با تعجب به هم نگاه کردن*
؟ : ولی بچتون سقط شده...
& : چیییییییییییی؟*عربده...*
~ : هی ا.ت آروم باش ببینم...چی میگی دکتر کدوم بچه؟
؟ : خوب خانم کیم یه بچه ی ۲ ماهه داشتن که متاسفانه سقط شده...
(ته ویو)
به ا.ت نگاه کردم...داشت گریه میکرد...اونم شدید...
~ : ا.ا.ت تو میدونستی؟
& : نه هق تهیونگ هق نه...*گریه شدید*
~ : باشه زندگیم آروم باش...ا.ت اشکال نداره خوب؟تو میتونی دوباره باردار شی مشکلی نیست هوم؟*لبخند همراه با بغض*
دیدم ا.ت داره سرمشو میکنه...
~ : ا.ت نک...
وقتی دیدم پاشده و از دستش داره خون میاد و کبوده فهمیدم حرفم کار ساز نبوده...من تو یه اتاق مخصوص جا گرفتم پس هیچکسی جز من و ا.ت اونجا نبود...بلند شد و تمام وسایل توی اتاق رو شکست...من به دکتر گفته بودم نیاد تو چون خودم پیششم...برگشتم ا.ت رو دیدم که یهو.........
(خمار بدبخت کمتر بکش😂💔زیاد نوشتم بسه...حمایت کنید پارت بعدو بزارم😑💔)
!♡𝓜𝓪𝓯𝓲𝓪 𝓵𝓸𝓿𝓮♡!
p23♡
که یهو داد تهیونگو شنیدم که صدام میزد و بعدش سیاهی مطلق...
(۵ ساعت بعد داخل بیمارستان(ا.ت ویو))
چشمامو باز کردم که یه نور سفید به صورتم خورد...یزره چشمامو مالیدم و کامل که هوشیار شدم فهمیدم توی بیمارستانم...ته کنارم با چشمای قرمز و پف کرده نشسته بود...ولی من چرا اینجام و ته چرا اینجوریه؟
& : ت.ت.تهیونگ...!
~ : ا.ا.ت...ا.اتتتتت تو خوبیییی؟حالت خوبه عشقم؟
& : ته نفس بگیر من خوبم*لبخند*ولی...
~ : ولی چی نفسم؟
& : من چرا اینجام؟و تو چرا چشمات قرمز و پف کردس؟
~ : عاممم...خوب ما که داشتیم به سمت ماشین میرفتیم که برم رستوران یه ماشین بهت زد و الان ۵ ساعته که بیهوشی...و منم چون همش گریه کردم چشمام اینجوری شده...
& : هوم...
(راوی ویو)
ا.ت خواست بلند شه که ته نزاشت و رفت تا دکترو صدا کنه...(علامت دکتر ؟(کلا همه ی نقش های فرعی با این علامتن))
؟ : خوب خانم کیم چطورن؟
& : خوبم مرسی دکتر*لبخند*
؟ : خوب شما حالتون خوبه ولی...
&~ : ولی چی؟*با تعجب به هم نگاه کردن*
؟ : ولی بچتون سقط شده...
& : چیییییییییییی؟*عربده...*
~ : هی ا.ت آروم باش ببینم...چی میگی دکتر کدوم بچه؟
؟ : خوب خانم کیم یه بچه ی ۲ ماهه داشتن که متاسفانه سقط شده...
(ته ویو)
به ا.ت نگاه کردم...داشت گریه میکرد...اونم شدید...
~ : ا.ا.ت تو میدونستی؟
& : نه هق تهیونگ هق نه...*گریه شدید*
~ : باشه زندگیم آروم باش...ا.ت اشکال نداره خوب؟تو میتونی دوباره باردار شی مشکلی نیست هوم؟*لبخند همراه با بغض*
دیدم ا.ت داره سرمشو میکنه...
~ : ا.ت نک...
وقتی دیدم پاشده و از دستش داره خون میاد و کبوده فهمیدم حرفم کار ساز نبوده...من تو یه اتاق مخصوص جا گرفتم پس هیچکسی جز من و ا.ت اونجا نبود...بلند شد و تمام وسایل توی اتاق رو شکست...من به دکتر گفته بودم نیاد تو چون خودم پیششم...برگشتم ا.ت رو دیدم که یهو.........
(خمار بدبخت کمتر بکش😂💔زیاد نوشتم بسه...حمایت کنید پارت بعدو بزارم😑💔)
۷.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.