مادربزرگ همیشه دلش میخواست یک نفرازآن خانه ی قدیمی نجاتش بدهد چون احساس تنهایی میکرد ما اما آپارتمان نشین های افسرده ای بودیم که شبها دررویا خواب حیاط بزرگ وحوض وایوان میدیدیم...
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.