بی وفا خاطر شیرین تو بیمارم کرد

بی وفا خاطر شیرین تو بیمارم کرد
بی هدف رهروی این کوچه و بازارم کرد

سر و جان دیده شدم تا که ببینم رویت
بی امان خسته در این حسرت دیدارم کرد

شرح صد حادثه در چشم سیاهت دارم
ماجرایی که مرا گَشته ز اغیارم کرد

روز و شب چله نشینت شدم و زین سامان
قصه عاشقیت شهره انظارم کرد

ناز و طنازی تو سهم رقیبان گشته
من نگه کردم و این معرکه آزارم کرد

لحظه ها در گذر و دیده به راهت هستم
انتظاری که از این مَهلکه بیزارم کرد
دیدگاه ها (۱)

خداوندا ؛دو چیز را از من بگیر:خودمحوری و غرورکه اولی داشته ه...

اربابصدای قدمت می آیدهنگامه اوجماتمت می آیدما در تب داغ و غم...

در کتاب چار فصل زندگیصفحه ها پشت سرِ هم می روندهر یک از این ...

مادربزرگ همیشه دلش میخواست یک نفرازآن خانه ی قدیمینجاتش بدهد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط