پارت ۴۵ : من : مشکلی نیست . بلند شدم و گفتم : تو لباس نمی
پارت ۴۵ : من : مشکلی نیست . بلند شدم و گفتم : تو لباس نمیخوای آنیکا : چرا میخوام . رفتم کشو رو باز کردم . یک شلوارک سیاه و یک لباس گشاد آبی آستین بلند بهش دادم خودم یک شلوارک سیاه و یک لباس قرمز جیگر آستین کوتاه ساده پوشیدم . رفتیم صبحانه خوردیم . میخواستم همه ی اتفاق هارو براش بگم ولی می ترسیدم . آنیکا گفت : چیه چی میخوای بگی من : اممم میدونی من با بی تی اس تاحالا حرف زدم آنیکا : خب بگو . همه رو براش گفتم . صبحانه خوردیم و رو مبل نشسته بودیم موهاشو به دوسته کردم و تیغ ماهی بافتم . ساعت یازده بود که گوشیم زنگ خورد رفتم گوشیمو برداشتم . آنیکا گفت : کیه کیه . گوشیمو برداشتم و نگاش کردم . گفتم : ایناها تهیونگ زنگ زده جواب دادم و روی بلندگو گذاشتم وی : سلام صبحت بخیر من : سلام صبح تو هم به خیر وی : چطوری چیکار میکنی من : هیچی تو خونم نشستم با دوستم وی : خب ما داریم میایم . تعجب کردم و گفتم : هاااا چی غذا رو ......... وی : ما خودمون غذا گرفتیم برای شما هم گرفتیم من : ها تو میدونستی من دوستم آوردم اینجا وی : نه ما کلا دو تا غذا اضافه گرفتیم آهان میخواستم اینو بگم که ................ من و جیمین و شوگا داریم میایم من : باشه منتظرتونم . گوشیو قطع کردم و به آنیکا نگا کردم .
خیلی ذوغ داشت .
پرید بغلم و گفت : وای تو خیلی خوش شانسی من : مرسی گلم . بعد خونه رو تمیز کردیم . بعد چند دقیقه زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم اومدن تو خونه . نمی تونستم به جیمین نگا کنم چون از خجالت آب میشدم . نشستن رفتم تو آشپز خونه که شربت درست کنم .
( جیمین )
رفتم تو آشپز خونه کنارش وایستادم . متوجه من نشد آروم گفت : چیه ؟؟؟؟؟!!! ترسید و برگشت نگام کرد و گفت : وای چی شده ؟؟؟؟؟ تو چشمام نگا نمی کرد و دور و برم و نگا میکرد . دست چپم و روی گونه راستش گذاشتم و سرشو روبه روی خودم قرار دادم . گفتم : چرا بهم نگا نمیکنی نایکا : اممممممم میدونی چیزه .............من : هیششش بخاطر اون دیگه بهم نگا نمیکنی نایکا : آخه بهت نگا کنم ........ من : بهم نگا کن . چشمامو نگا کرد . آروم شدم و پیتزاها رو روی میز گذاشتم و گفتم : خب اینم پیتزاها من برم بشینم فقط میخواستم بفهمم دلیل حرف نزدنت اینه یا نه .
رفتم رو مبل نشستم .
( خودم )
بعد خوردن غذا رفتم نوشابه بیارم .
داشتم تو لیوان می ریختم که چشم به جونگ کوک خورد .
به مبل تکیه داده بود و سرش کج بود به سمت من و بهم نگا میکرد . وقتی فهمیدم داره نگام میکنه یک لبخندی زد و بلند شد .
خیلی ذوغ داشت .
پرید بغلم و گفت : وای تو خیلی خوش شانسی من : مرسی گلم . بعد خونه رو تمیز کردیم . بعد چند دقیقه زنگ درو زدن رفتم درو باز کردم اومدن تو خونه . نمی تونستم به جیمین نگا کنم چون از خجالت آب میشدم . نشستن رفتم تو آشپز خونه که شربت درست کنم .
( جیمین )
رفتم تو آشپز خونه کنارش وایستادم . متوجه من نشد آروم گفت : چیه ؟؟؟؟؟!!! ترسید و برگشت نگام کرد و گفت : وای چی شده ؟؟؟؟؟ تو چشمام نگا نمی کرد و دور و برم و نگا میکرد . دست چپم و روی گونه راستش گذاشتم و سرشو روبه روی خودم قرار دادم . گفتم : چرا بهم نگا نمیکنی نایکا : اممممممم میدونی چیزه .............من : هیششش بخاطر اون دیگه بهم نگا نمیکنی نایکا : آخه بهت نگا کنم ........ من : بهم نگا کن . چشمامو نگا کرد . آروم شدم و پیتزاها رو روی میز گذاشتم و گفتم : خب اینم پیتزاها من برم بشینم فقط میخواستم بفهمم دلیل حرف نزدنت اینه یا نه .
رفتم رو مبل نشستم .
( خودم )
بعد خوردن غذا رفتم نوشابه بیارم .
داشتم تو لیوان می ریختم که چشم به جونگ کوک خورد .
به مبل تکیه داده بود و سرش کج بود به سمت من و بهم نگا میکرد . وقتی فهمیدم داره نگام میکنه یک لبخندی زد و بلند شد .
۸۳.۹k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.