پارت ۴۴ :
پارت ۴۴ :
( خودم )
جیمین رفت بیرون . من واقعاً این کارو کردم . هر لحظه که به اون بوسه فکر میکردم بدنم مور مور میشد . رو زمین افتادم . اصلاً نمی تونستم بهش فکر کنم . اولین بار بود که تو زندگیم سه نفر منو بوس کردن . بلند شدم و رفتم جلو آیینه . پانسمانم رو باز کردم . میدونستم ماهیچه هام یخ شدن ولی چه کنم باهاش . لباسم رو پوشیدم . نمیدونستم چطوری برم بیرون . هی با خودم چرت و پرت می گفتم تا اینکه شوگا صدام کرد. رفتم بیرون . گوشیم دستش بود گفت : داره زنگ میخوره . رفتم ازش گرفتم . آران مین تا بود . گفتم : سلام آران مین تا : سلام خوبی کجایی من : باید کجا باشم ؟؟؟؟؟؟ آران مین تا : خب الان باید بیای خونه من من : چرا باید بیام ؟؟؟؟؟ آران مین تا : چون برات یک چیزی دارم من : باش اومدم بای . گوشیو قطع کردم و رفتم تو اتاق جیمین . کیفم و برداشتم و خواستم از اتاق جیمین برم بیرون که جونگ کوک جلوم اومد و گفت : کجا ؟؟؟؟ من : اااااامم من باید برم یک جایی جونگ کوک : مواظب باش من : باش . سریع رفتم . تاکسی گرفتم و خودمو به خونم رسوندم . رفتم یک لباس یک سره سیاه که جای شونه اش یک دایره خالی بود و آستین بلند بود و تا یک سوم رونام بود . موهام و باز کردم . تا وسط باسنم بود و آخر موهام حالت گرفته بود . کیفم رو برداشتم و یک کچمه سیاه تا پایین زانوم بود رو پوشیدم . حال اینکه ماشینم و در بیارم و نداشتم . تاکسی گرفتم و رفتم .
رفتم طبقه پنجم یعنی آخرین طبقه بود. رفتم تو خونه .یکی از پش چشمامو بست گفتم : کیه ولم کن . دستاش و برداشت آنیکا بود خیلی خوشحال شدم . پریدم بغلش خیلی دلم برای عطرش تنگ شده بود .
از بچگیم که مامان و بابام از هم جدا شدن من با آنیکا زندگی کردم و بعد سه سال دوباره دیدمش . آران مین تا دختر خاله ی مامان آنیکا هست . نشستیم کلی باهم حرف زدیم . ساعت دوازده شب بود . گفتم : بچه ها ساعت دوازده است من میرم ها آنیکا هم میاد باشه آنیکا : آره میرم پیش نایکا بابای . باهم رفتیم سوار ماشینش شدیم .
رسیدیم دم در خونه پیاده شدیم و رفتیم خونه .
از خستگی باهم رفتیم رو تخت من خوابیدیم .
نور خورشید رو زیر چشمام احساس کردم . آنیکا رو تو بغلم گرفته بودم بیدارش کردم . رو تخت نشستیم . خیلی خسته بودم . اومد جلو و لباش رو لبام رفت . رفت عقب و گفت : آخ ببخشید میخواستم موهات و ببینم .
( خودم )
جیمین رفت بیرون . من واقعاً این کارو کردم . هر لحظه که به اون بوسه فکر میکردم بدنم مور مور میشد . رو زمین افتادم . اصلاً نمی تونستم بهش فکر کنم . اولین بار بود که تو زندگیم سه نفر منو بوس کردن . بلند شدم و رفتم جلو آیینه . پانسمانم رو باز کردم . میدونستم ماهیچه هام یخ شدن ولی چه کنم باهاش . لباسم رو پوشیدم . نمیدونستم چطوری برم بیرون . هی با خودم چرت و پرت می گفتم تا اینکه شوگا صدام کرد. رفتم بیرون . گوشیم دستش بود گفت : داره زنگ میخوره . رفتم ازش گرفتم . آران مین تا بود . گفتم : سلام آران مین تا : سلام خوبی کجایی من : باید کجا باشم ؟؟؟؟؟؟ آران مین تا : خب الان باید بیای خونه من من : چرا باید بیام ؟؟؟؟؟ آران مین تا : چون برات یک چیزی دارم من : باش اومدم بای . گوشیو قطع کردم و رفتم تو اتاق جیمین . کیفم و برداشتم و خواستم از اتاق جیمین برم بیرون که جونگ کوک جلوم اومد و گفت : کجا ؟؟؟؟ من : اااااامم من باید برم یک جایی جونگ کوک : مواظب باش من : باش . سریع رفتم . تاکسی گرفتم و خودمو به خونم رسوندم . رفتم یک لباس یک سره سیاه که جای شونه اش یک دایره خالی بود و آستین بلند بود و تا یک سوم رونام بود . موهام و باز کردم . تا وسط باسنم بود و آخر موهام حالت گرفته بود . کیفم رو برداشتم و یک کچمه سیاه تا پایین زانوم بود رو پوشیدم . حال اینکه ماشینم و در بیارم و نداشتم . تاکسی گرفتم و رفتم .
رفتم طبقه پنجم یعنی آخرین طبقه بود. رفتم تو خونه .یکی از پش چشمامو بست گفتم : کیه ولم کن . دستاش و برداشت آنیکا بود خیلی خوشحال شدم . پریدم بغلش خیلی دلم برای عطرش تنگ شده بود .
از بچگیم که مامان و بابام از هم جدا شدن من با آنیکا زندگی کردم و بعد سه سال دوباره دیدمش . آران مین تا دختر خاله ی مامان آنیکا هست . نشستیم کلی باهم حرف زدیم . ساعت دوازده شب بود . گفتم : بچه ها ساعت دوازده است من میرم ها آنیکا هم میاد باشه آنیکا : آره میرم پیش نایکا بابای . باهم رفتیم سوار ماشینش شدیم .
رسیدیم دم در خونه پیاده شدیم و رفتیم خونه .
از خستگی باهم رفتیم رو تخت من خوابیدیم .
نور خورشید رو زیر چشمام احساس کردم . آنیکا رو تو بغلم گرفته بودم بیدارش کردم . رو تخت نشستیم . خیلی خسته بودم . اومد جلو و لباش رو لبام رفت . رفت عقب و گفت : آخ ببخشید میخواستم موهات و ببینم .
۶۱.۵k
۱۶ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.