ترسناک واقعی
ترسناک واقعی
من یک سربازم و یک شب که دوستم خیلی خسته بود بهم گفت تو میتونی امشب بجای من نگهبانی بدی؟
منم که تازی از خواب بیدار شده بودم و سرحال بودم قبول کردم.
رفتم برای نگهبانی!
اونجا یک چاله ی بزرگ و تاریکی بود که اینقدر ترسناک بود که کسی حتی روز ها هم کسی جرئت نداشت بره سمت اون چاله
خلاصه ۲ ساعت از نگهبانیم گذشت.
کم کم چشام داشت گرم میشدکه.......
پارت ۱
من یک سربازم و یک شب که دوستم خیلی خسته بود بهم گفت تو میتونی امشب بجای من نگهبانی بدی؟
منم که تازی از خواب بیدار شده بودم و سرحال بودم قبول کردم.
رفتم برای نگهبانی!
اونجا یک چاله ی بزرگ و تاریکی بود که اینقدر ترسناک بود که کسی حتی روز ها هم کسی جرئت نداشت بره سمت اون چاله
خلاصه ۲ ساعت از نگهبانیم گذشت.
کم کم چشام داشت گرم میشدکه.......
پارت ۱
- ۱.۲k
- ۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط