ترسناک واقعی

ترسناک واقعی
من یک سربازم و یک شب که دوستم خیلی خسته بود بهم گفت تو میتونی امشب بجای من نگهبانی بدی؟
منم که تازی از خواب بیدار شده بودم و سرحال بودم قبول کردم.
رفتم برای نگهبانی!
اونجا یک چاله ی بزرگ و تاریکی بود که اینقدر ترسناک بود که کسی حتی روز ها هم کسی جرئت نداشت بره سمت اون چاله
خلاصه ۲ ساعت از نگهبانیم گذشت.
کم کم چشام داشت گرم میشدکه.......
پارت ۱
دیدگاه ها (۰)

پارت ۲کم کم داشت چشام گرم میشدتا اینکه دیدم داره از همون چال...

با صدای باز شدن پنجره بیدار شدم!دیدم یک نفر که نه یک موجودی ...

°چںٰٰٖٖد𐇽 پارت⃘ے°‌ ب𐨍ځش𐇽 ¹هوا بارونی بود! و تاریکی همه جات...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط