Part 8
*دوستان اینو بگم تو پارت قبل نوشته بودم ا/ت از پسر خالش خوشش (نمیاد) خب از هیونجین خوشش نمیاد ن نیفتاده بود شده بود میاد ولی درستش کردم نمیاد😑*
*باز کردن در*
*ا/ت ویو*
رفتم در رو باز کردم ولی با دیدن صحنه روبه روم تعجب کردم.....
چییی چرا هیونجین تنها اینجاست
هیونجین: نمیخوای رام بدی تو خونه؟
ا/ت: نه
هیونجین: ا/ت ترخدا باز شروع نکن
ا/ت: خاله کو؟
هیونجین: داره وسایلای هیونو میاره
ا/ت: خداروشکر
هیونجین: چی گفتی الاننن؟؟
ا/ت: به تو چه
هیونجین: شنیدم
ا/ت: گفتم که بشنوی
هیونجین: آخ که الان کاش کوچیک بودیم میگیرفتم میزدمت
ا/ت: نننننن نننن نن *در حال مسخره کردنش* منم بیکار نمیموندم عزیزم فک کنم یادته چطور موهاتو میکندم تو بچگی
هیونجین: مگه میشه وحشیتت یادم بره
ا/ت: هیونجیننن
هیونجین: خودت خواستی
ا/ت: بیا تو تا نزدمت
*یکی زدم پس سرش*
هیونجین: آخ بیشور درد داشت
ا/ت: الان اینم خودت خواستی
هیونجین: بزا منم موهاتو بکشم*که دید مامانش میاد رف تو*
(خاله ا/ت= خ/ت)
خ/ت: سلاممم خوشگل خانممم چطوری
ا/ت: سلام خاله جون مرسی
هیون: ا/ت ا/تت
ا/ت: سلام توت فرنگیی
هیون: خیلی تلم بلات تنک سده بوت * هیون به زبون بچه گونه گف خیلی دلم برات تنگ شده بود*
خ/ت: هیون پسرم برو داخل پیش داداش شلوغی نکن و ا/تم اذیت نکن
هیون: باسه مامانی
*ا/ت ویو*
مامانم هم آماده شد اومد و با خالم رفتن خدافظی کردم و اومدم تو و در رو بستم....... خداجونم چی میشه این بز بره من هیونو نگه میدارم فقط از شر این بز خلاص شم
هیونجین: هوی ا/تتت کجا موندی
ا/ت: به تو چهههههه مگه با من کار داری
هیونجین: آره بیا بگم
ا/ت: هعییی خدا فقط بم صبر بده موهاشو از جاش نَکَنم
*رفتم دیدم نشستن و هیون کنار این بزه*
ا/ت: خب چیه چی میگی
هیون: ا/ت ا/ت میشه بلام آب بیالی؟*بچه گونه*
ا/ت: آره صب کن بیارم
هیونجین: واس منم بیار
ا/ت: مگ چلاقی؟
هیونجین: میگم به منم بیاررر
ا/ت: نمیارمممم خودت پا داری بیا بردار
هیونجین: باشه خودم برمیدارم...
ا/ت میگم من چه گناهی کردم بین میلیارد ها آدم با تو یکی در افتادم؟ چرا دختر خالمی؟
ا/ت: برا خودمم سواله
*رفتم آشپزخونه بز هم داشت دنبالم میومد گاهی بخاطر بز گفتن بهش خودم خندم میگرفت... یه لیوان آب برداشتم تا ببرم برا هیون*
ا/ت: جای لیوانا رو میدونی من رفتم
هیونجین:نه نمیدونم
ا/ت: به ابلفز میکشمت
هیونجین: *پوزخند* یادم باشه به خاله بگم اذیتم میکنی
ا/ت:*خنده عصبی* اونوخ من جنابعالی رو اذیت میکنم؟ هوم؟ مامانمم باورش میشه آره؟ همه میدونن چقد بزی بزززز
*میخواستم برم که دستمو گرفت*
هیونجین: کجا با این عجله؟
ا/ت: چیه خب؟ *آروم*
هیونجین: چیزیو یادت نرفته؟
ا/ت: چ...چی؟
هیونجین: *خنده کوتاه* لیوان
ا/ت: *برداشتن یه لیوان* بگیر
*رفتم پیش هیون که دیدم داره با اسباب بازیش بازی میکنه*
ا/ت: هیون عزیزم بیا آب
هیون: مرسییی ا/ت
ا/ت میشه بازم نکاشی بکسیم؟*بچه گونه*
*هیونجین اومد*
ا/ت: هومم معلومه همینجا بمون تا برات کاغذ و مداد بیارم
هیون: باشه
*رفتم طبقه بالا تا چن تا کاغذ و مداد ببرم پیشش.... باورم نمیشه برای اینکه با اون بز وقت نگذرونم دارم با یه بچه بازی میکنم هعیییی خوداااا
داشتم دنبال مداد میگشتم که در اتاقم زده شد*...*تق تق*
ا/ت: هوم؟ بیا تو
*دیدم هیونجینه... هیچی نگفتم... هیونجین اومد و رو صندلی نشست حتما باز کرمش فعاله مث همیشه*
هیونجین: ا/ت
ا/ت: هوم؟
هیونجین: دوس داری بریم بیرون؟
ا/ت: وات؟خدا خیر کنه... تو؟ من؟ با هم بریم بیرون؟ مایی که عین سگ و گربه همیشه به جون هم میفتیم؟*خنده* ببین بیرون بریم چه اتفاقایی میفته
هیونجین: نه به نظر من خوش میگذره
ا/ت: هیونجین؟ حالت خوبه؟ من الان خیلی متعجبم چرا بجا اینکه اذیتم کنی داری ازم میخوای بریم بیرون؟هوم؟ ببینم تب داری؟*دستشو میذاره رو پیشونیش*
هیونجین: یااااا نکن.... تو جواب بده میای؟*جدی*
ا/ت:*متعجب* کی؟ و کجا؟
هیونجین: فردا شهربازی
ا/ت: او... اوکی ولی مطمئنی که خوبی؟
هیونجین: ا/ت خواهش میکنم ول کن اینا رو چرا باید خوب نباشم؟
ا/ت: اولین باره کرمت غیر فعاله
هیونجین: هعی کرمم هیچوقت فعال نی در واقع کار توعه و برا توعه*آروم*
ا/ت: چی گفتی خیلی آروم بود نشنیدم
هیونجین: بیخیال بریم پایین تا هیون نیومده میدونی که به اتاقت بیاد به همه چی دست میزنه
ا/ت: با...باشه*هنگیدن😊😂*
*پایین رفتن*
ا/ت: خببب توت فرنگی چی میخوای بکشیم؟
هیون: تو به من میگی توت فرنگی... من توت فرنگی میخوام بکشمممم
ا/ت: اوکیی بیا شروع کنیم
*باز کردن در*
*ا/ت ویو*
رفتم در رو باز کردم ولی با دیدن صحنه روبه روم تعجب کردم.....
چییی چرا هیونجین تنها اینجاست
هیونجین: نمیخوای رام بدی تو خونه؟
ا/ت: نه
هیونجین: ا/ت ترخدا باز شروع نکن
ا/ت: خاله کو؟
هیونجین: داره وسایلای هیونو میاره
ا/ت: خداروشکر
هیونجین: چی گفتی الاننن؟؟
ا/ت: به تو چه
هیونجین: شنیدم
ا/ت: گفتم که بشنوی
هیونجین: آخ که الان کاش کوچیک بودیم میگیرفتم میزدمت
ا/ت: نننننن نننن نن *در حال مسخره کردنش* منم بیکار نمیموندم عزیزم فک کنم یادته چطور موهاتو میکندم تو بچگی
هیونجین: مگه میشه وحشیتت یادم بره
ا/ت: هیونجیننن
هیونجین: خودت خواستی
ا/ت: بیا تو تا نزدمت
*یکی زدم پس سرش*
هیونجین: آخ بیشور درد داشت
ا/ت: الان اینم خودت خواستی
هیونجین: بزا منم موهاتو بکشم*که دید مامانش میاد رف تو*
(خاله ا/ت= خ/ت)
خ/ت: سلاممم خوشگل خانممم چطوری
ا/ت: سلام خاله جون مرسی
هیون: ا/ت ا/تت
ا/ت: سلام توت فرنگیی
هیون: خیلی تلم بلات تنک سده بوت * هیون به زبون بچه گونه گف خیلی دلم برات تنگ شده بود*
خ/ت: هیون پسرم برو داخل پیش داداش شلوغی نکن و ا/تم اذیت نکن
هیون: باسه مامانی
*ا/ت ویو*
مامانم هم آماده شد اومد و با خالم رفتن خدافظی کردم و اومدم تو و در رو بستم....... خداجونم چی میشه این بز بره من هیونو نگه میدارم فقط از شر این بز خلاص شم
هیونجین: هوی ا/تتت کجا موندی
ا/ت: به تو چهههههه مگه با من کار داری
هیونجین: آره بیا بگم
ا/ت: هعییی خدا فقط بم صبر بده موهاشو از جاش نَکَنم
*رفتم دیدم نشستن و هیون کنار این بزه*
ا/ت: خب چیه چی میگی
هیون: ا/ت ا/ت میشه بلام آب بیالی؟*بچه گونه*
ا/ت: آره صب کن بیارم
هیونجین: واس منم بیار
ا/ت: مگ چلاقی؟
هیونجین: میگم به منم بیاررر
ا/ت: نمیارمممم خودت پا داری بیا بردار
هیونجین: باشه خودم برمیدارم...
ا/ت میگم من چه گناهی کردم بین میلیارد ها آدم با تو یکی در افتادم؟ چرا دختر خالمی؟
ا/ت: برا خودمم سواله
*رفتم آشپزخونه بز هم داشت دنبالم میومد گاهی بخاطر بز گفتن بهش خودم خندم میگرفت... یه لیوان آب برداشتم تا ببرم برا هیون*
ا/ت: جای لیوانا رو میدونی من رفتم
هیونجین:نه نمیدونم
ا/ت: به ابلفز میکشمت
هیونجین: *پوزخند* یادم باشه به خاله بگم اذیتم میکنی
ا/ت:*خنده عصبی* اونوخ من جنابعالی رو اذیت میکنم؟ هوم؟ مامانمم باورش میشه آره؟ همه میدونن چقد بزی بزززز
*میخواستم برم که دستمو گرفت*
هیونجین: کجا با این عجله؟
ا/ت: چیه خب؟ *آروم*
هیونجین: چیزیو یادت نرفته؟
ا/ت: چ...چی؟
هیونجین: *خنده کوتاه* لیوان
ا/ت: *برداشتن یه لیوان* بگیر
*رفتم پیش هیون که دیدم داره با اسباب بازیش بازی میکنه*
ا/ت: هیون عزیزم بیا آب
هیون: مرسییی ا/ت
ا/ت میشه بازم نکاشی بکسیم؟*بچه گونه*
*هیونجین اومد*
ا/ت: هومم معلومه همینجا بمون تا برات کاغذ و مداد بیارم
هیون: باشه
*رفتم طبقه بالا تا چن تا کاغذ و مداد ببرم پیشش.... باورم نمیشه برای اینکه با اون بز وقت نگذرونم دارم با یه بچه بازی میکنم هعیییی خوداااا
داشتم دنبال مداد میگشتم که در اتاقم زده شد*...*تق تق*
ا/ت: هوم؟ بیا تو
*دیدم هیونجینه... هیچی نگفتم... هیونجین اومد و رو صندلی نشست حتما باز کرمش فعاله مث همیشه*
هیونجین: ا/ت
ا/ت: هوم؟
هیونجین: دوس داری بریم بیرون؟
ا/ت: وات؟خدا خیر کنه... تو؟ من؟ با هم بریم بیرون؟ مایی که عین سگ و گربه همیشه به جون هم میفتیم؟*خنده* ببین بیرون بریم چه اتفاقایی میفته
هیونجین: نه به نظر من خوش میگذره
ا/ت: هیونجین؟ حالت خوبه؟ من الان خیلی متعجبم چرا بجا اینکه اذیتم کنی داری ازم میخوای بریم بیرون؟هوم؟ ببینم تب داری؟*دستشو میذاره رو پیشونیش*
هیونجین: یااااا نکن.... تو جواب بده میای؟*جدی*
ا/ت:*متعجب* کی؟ و کجا؟
هیونجین: فردا شهربازی
ا/ت: او... اوکی ولی مطمئنی که خوبی؟
هیونجین: ا/ت خواهش میکنم ول کن اینا رو چرا باید خوب نباشم؟
ا/ت: اولین باره کرمت غیر فعاله
هیونجین: هعی کرمم هیچوقت فعال نی در واقع کار توعه و برا توعه*آروم*
ا/ت: چی گفتی خیلی آروم بود نشنیدم
هیونجین: بیخیال بریم پایین تا هیون نیومده میدونی که به اتاقت بیاد به همه چی دست میزنه
ا/ت: با...باشه*هنگیدن😊😂*
*پایین رفتن*
ا/ت: خببب توت فرنگی چی میخوای بکشیم؟
هیون: تو به من میگی توت فرنگی... من توت فرنگی میخوام بکشمممم
ا/ت: اوکیی بیا شروع کنیم
۳.۶k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.