با داداشم حکم بازی میکردیم

با داداشم حکم بازی میکردیم؛
من بُردم؛ داد زدم گفتم :
ایول دیگه حاکم منم...
بابام شنید؛

بابام یه هفتست که
شب میخواد بخوابه،
میاد کنارم میگه :
اعلا‌حضرت خدمه وقت استراحتشون
فرا رسیده؛
رخصت میدهید ؟...
دیدگاه ها (۱۷)

دیگه وقتشه منو یاری کنی واسه حل مشکلم کاری کنی.بعد یک عمر گر...

#اسپیکر #فناوری

#طنز_شاد_خنده_دار😜😁

دکتر میگه تو واقعی نیستی خیال منی ...‍‍خیال آخه بو گندم خام ...

هیچ وقت عاشق نشو وابسته نشو دل نبند چرا؟چون مثل من میشی حالا...

پارت سیم۲ ساعت بعد*جک**هیچجوره نمیتونم خودمو کنترل کننممماوف...

دختر سایهPart=17رفتیم به سمت کافه نشستیم کنار چان و هر کس سف...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط