با داداشم حکم بازی میکردیم؛
با داداشم حکم بازی میکردیم؛
من بُردم؛ داد زدم گفتم :
ایول دیگه حاکم منم...
بابام شنید؛
بابام یه هفتست که
شب میخواد بخوابه،
میاد کنارم میگه :
اعلاحضرت خدمه وقت استراحتشون
فرا رسیده؛
رخصت میدهید ؟...
من بُردم؛ داد زدم گفتم :
ایول دیگه حاکم منم...
بابام شنید؛
بابام یه هفتست که
شب میخواد بخوابه،
میاد کنارم میگه :
اعلاحضرت خدمه وقت استراحتشون
فرا رسیده؛
رخصت میدهید ؟...
۱۱.۵k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.