"صمیمی ترین " پارت ۳
"صمیمی ترین " پارت ۳
ویو رزی
رفتیم کافه یه چیزی سفارش دادیم و شروع کردیم به حرف زدن
جنی: امم خب من واقعا ازتون ممنونم اگه شما نبودید معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد
رزی: میخوای بهت یاد بدم چجوری دعوا کنی؟
جنی: واقعا؟ میشه؟
رزی: معلومع راستی اسم من رزی هست
جنی : چه اسم قشنگی داری
رزی : ممنون
جیمین: خب منم جیمینم
کوک : منم جئون کوک هستم
لیسا : منم لیسام
جیمین : رزی امم خب من انتظار نداشتم اونجوری اون پسره رو بزنی
رزی: خب دیگه
کوک : استایلتم خیلی خفنه
رزی: ممنون
لیسا: خواهر خودمه دیگه
کوک: شما خواهرین؟
لیسا: نه ولی خیلی صمیمی هستیم
جیمین : میگم رزی حتما کلاس میری که انقدر خوب میتونی مبارزه کنی
رزی : نه من مربی بوکس و دفاع شخصی هستم
کوک: واقعا مربی بوکسی؟
رزی: اره
کوک: منم بوکسورم
(چند روز بعد)
ویو جیمین
الان چند روز از دیدارم با رزی میگذره ولی هنو نتونستم فراموشش کنم اون واقعا کیوت و خفنه دلم میخواست باز ببینمش اون آدرس اموزشگاه بوکسش و به کوک داده بود ازش ادرس و گرفتم و رفتم که رزی و ببینم ولی نمیدونستم چرا دارم میرم اونجا و چی میخوام بهش بگم وقتی رسیدم به منشیش گفتم میخوام رزی و ببینم گفت دارن تمرین میکنن گفتم خیلی فوریه گفت میتونین برین داخل وقتی رفتم اون متوجه من نشد و داشت با کیسه بوکسش تمرین میکرد (لباسی که رزی پوشیده بود یه نیم تنه سیاه با شلوار سیاه بود که عکسش و میزارم)
کمرش واقعا باریک بود نمیخواستم بیشتر از این اینجوری نگاش کنم برای همین در زدم که متوجه بشه من اومدم
رزی: اوه تو اومدی؟ فک کردم کوک میاد
یکم حسودیم شد اخه چرا باید منتظر کوک باشه ولی واقعا چرا؟
جیمین: ناراحتی میتونم برم
رزی : اوه نه اوکیه بیا داخل
جیمین : هر روز میای اینجا؟
رزی : اره وقتی به کیسه بوکسم مشت میزنم حس خوبی میگیرم
جیمین : میشه به منم یاد بدی؟
رزی: البته اگه دوست داری میتونی از فردا بیای
جیمین: باشه پس فردا میبینمت
رزی : میبینمت
نمیدونم چرا ولی وقتی گفت میتونم از فردا برم خیلی خوشحال شدم
پایان پارت ۳
ویو رزی
رفتیم کافه یه چیزی سفارش دادیم و شروع کردیم به حرف زدن
جنی: امم خب من واقعا ازتون ممنونم اگه شما نبودید معلوم نبود چه اتفاقی میافتاد
رزی: میخوای بهت یاد بدم چجوری دعوا کنی؟
جنی: واقعا؟ میشه؟
رزی: معلومع راستی اسم من رزی هست
جنی : چه اسم قشنگی داری
رزی : ممنون
جیمین: خب منم جیمینم
کوک : منم جئون کوک هستم
لیسا : منم لیسام
جیمین : رزی امم خب من انتظار نداشتم اونجوری اون پسره رو بزنی
رزی: خب دیگه
کوک : استایلتم خیلی خفنه
رزی: ممنون
لیسا: خواهر خودمه دیگه
کوک: شما خواهرین؟
لیسا: نه ولی خیلی صمیمی هستیم
جیمین : میگم رزی حتما کلاس میری که انقدر خوب میتونی مبارزه کنی
رزی : نه من مربی بوکس و دفاع شخصی هستم
کوک: واقعا مربی بوکسی؟
رزی: اره
کوک: منم بوکسورم
(چند روز بعد)
ویو جیمین
الان چند روز از دیدارم با رزی میگذره ولی هنو نتونستم فراموشش کنم اون واقعا کیوت و خفنه دلم میخواست باز ببینمش اون آدرس اموزشگاه بوکسش و به کوک داده بود ازش ادرس و گرفتم و رفتم که رزی و ببینم ولی نمیدونستم چرا دارم میرم اونجا و چی میخوام بهش بگم وقتی رسیدم به منشیش گفتم میخوام رزی و ببینم گفت دارن تمرین میکنن گفتم خیلی فوریه گفت میتونین برین داخل وقتی رفتم اون متوجه من نشد و داشت با کیسه بوکسش تمرین میکرد (لباسی که رزی پوشیده بود یه نیم تنه سیاه با شلوار سیاه بود که عکسش و میزارم)
کمرش واقعا باریک بود نمیخواستم بیشتر از این اینجوری نگاش کنم برای همین در زدم که متوجه بشه من اومدم
رزی: اوه تو اومدی؟ فک کردم کوک میاد
یکم حسودیم شد اخه چرا باید منتظر کوک باشه ولی واقعا چرا؟
جیمین: ناراحتی میتونم برم
رزی : اوه نه اوکیه بیا داخل
جیمین : هر روز میای اینجا؟
رزی : اره وقتی به کیسه بوکسم مشت میزنم حس خوبی میگیرم
جیمین : میشه به منم یاد بدی؟
رزی: البته اگه دوست داری میتونی از فردا بیای
جیمین: باشه پس فردا میبینمت
رزی : میبینمت
نمیدونم چرا ولی وقتی گفت میتونم از فردا برم خیلی خوشحال شدم
پایان پارت ۳
۴.۳k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.