سناریو هان پارت

سناریو هان پارت ۳
هان_
ا\ت+

(فردا صبح)
_:صبحت بخیر می خوام اون چیزی رو که قول دادی بهم بگی
رو تو کردی اون ور
+:من قولی ندادم و قرار نیست این کارو انجام بدم
_:پس اماده‌ی تنبیه‌ت هستی کوچولو
+:تو حق نداری به من دست بزنی تو نمی تونی به من ت. جاوز‌ کنی
_:من همچین کاری نمیکنم
رفت نزدیک یه کمد که درش قفل بود، قفل رو باز کرد و ازش ویبراتور رو دراورد
+:ای... این چیه
_:قراره سوراخ تنگتو بزرگ‌کنه...اَه ایکاش من جای این دستگاه بودم
+:تو نمی تونی... نه...
_:ششش دیگه حرف نباشه بزار ددی کارشو انجام بده
سریع دستتو بست و دستشو گذاشت رو دهنت و ویبراتور رو وصل کرد و با لبخند از اتاق خارج شد
+:خیلی بی رحمی اییییی نمی تونم تحملش کنم احی
دستگاه به طور خودکار ۱ ساعت بعد خاموش شد و بعدش لینو وارد اتاق شد
_:بیب دوباره تا فردا بهت وقت میدم اگر جواب ندادی همین رواله
بی جون روی تخت افتاده بودی لینو اومد دستاتو باز کرد
_:یک ساعت دیگه برای ناهار منتظرتم... یه لباس دیگه بپوش دوست ندارم بیبیم لباس تکراری بپوشه در هم قفل نمیکنم دیگه میدونی که اگر نیای ناهار چی میشه
حالت خوب نبود خیلی بهت فشار اومده بود به زور نفس میکشیدی بخاطر همین نتونستی بری ناهار و میدونستی چی در انتظارته
صدای قدم های هان رو شنیدی... چون دیر کرده بودی اومد دنبالت
_:گرل من منتظرت بودم
+:...
_:ظاهرا این سکسی گرل نمیخواد بیاد با من وقت بگذرونه و میدونه چی در انتظارشه
یه دفعه روت خیمه زد و د. ی. کشو از زیر لباس بهت میمالید
_:احییی تو خیلی خوبی
+:اخخخ ولم کن تو نمیتونی...نمیتونی اینکارو بکنی
_:۸ راندی میخوام بیب...هر بار که اسممو با ناله زیر گوشم بگی یه راند کمتر میشه
و محکم واردت کرد
تا ۷ راند تحمل کردی
+:اح من دیگه نمیتونم
_:ولی تو خیلی خوبی... نمیتونم‌ ازش دست بردارم فقط کافیه اسممو بگی بعدش راحت میشیا
+:این کارو... اخ اینکارو نمیکنم
و شروع کرد محکم کوبیدن جوری که تخت میلرزید
+:احیییی ها...هان نکن
بخاطر قولی داده بود سریع بیرون کشید و لباساشو پوشید و به توهم کمک کرد که بشینی و بعدش خودش کنارت نشست
_:دیدی گفتنش سخت نبود عزیزم
از شدت درد گریه کردی و دوباره دراز کشیدی برای این که بتونه ارومت کنه کنارت دراز کشید و اروم لباشو رو لبات گذاشت دستشو رو کمرت کشید تا دردت کمتر شه
با صدای‌ محوش تو دهنت گفت
_:میشه با من باشی
و خودشو بهت نزدیک کرد
همونطور که لباش رو لبات بود گفتی
+:قراره همین جوری اذیت بشم؟
_:معلومه که نه
و یکی از دستای دیگشم انداخت دور گردنت
لبشو جدا کرد
_:همیشه کنارتم قول میدم زندگی‌مون هرجوری که تو بخوای پیش میره
(یک سال بعد)
من ا\ت هستم و مثل قبل باریستای کافه‌م کارم همونجوری پیش میره با این که دیگه اون مرد دیگه ساعت ۸ نمیاد... اون هر روز منو ساعت ۷ میرسونه اینجا
من و هان یساله ازدواج کردیم و همونجوری که قول داده بود کنارمه
پایان
از اونجایی که خیلی هپی ایند دوست دارم اینجوری تمومش کردم🎀👈🏻👉🏻✨
دیدگاه ها (۶)

وقتی عضو نهمیچان: چون تنها دختر گروهی خیلی هواتو داره باهات ...

میشه چندتا کیدرامای خوب معرفی کنید

سناریو هان پارت ۲هان_ا\ت+هر چقدر داد زدی کسی جوابتو نمی داد ...

سناریو هان پارت۱هان_ا\ت+(ا\ت ۲۰ ساله باریستا)ساعت ۶ بیدار شد...

سناریو هان

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط