اگر کسی را دارید که زیر یکی از پست های صدها سال پیشتان لب
اگر کسی را دارید که زیر یکی از پستهای صدها سال پیشتان لبخندی زده،
چیزی نوشته یا چه و چه و چه،
اگر حالا دیگر رفته است نقطهای آنسوی جهان و در جلوی مغزتان،
پُشتِ پیشانیتان ننشسته است،
باید بدانید که پیر شدهاید ...
پیری نه به معنی سفید شدن مو،
نه به معنی عصا دست گرفتن،
هیچکدام ...!
پیری درست به معنیِ شکستن و خیره شدنهای زیاد به نقطهای،
به جایی،
فراموش کردنِ تکاندنِ خاکستر سیگاری و خوابهای طولانی،
درست همان چیزی که انسان را از درون پیر میکند
و در عمل باعث کشیدنِ یک آهِ بلند میشود ...
او که رفته است را،
او که زمانی زیر عکستان خندیده است را اگر جایی ببینیدش،
حتا اگر حضور داشته باشد
و هنوز با کیسه خرید درحالیکه دست پسر ۸ سالهاش را گرفته است
جلوی راهتان سبز نشده باشد،
اگر مثلن در یک عروسی،
چندین سال بعد او در زنانه مشغول رقصیدن با خواهرِ عروس
و شما در حال پوست کندن خیار دور میزِ حامل دوستانِ داماد نشسته باشید،
باز هم بودنش را حس میکنید ...
یک لحظه قوطی ربها در شهروندِ آرژانتین از دستتان میافتد،
نمکدان دورِ میزِ عروسی از دستتان میافتد
و باز هم میتپد آن پنجِ برعکسی که کنجِ قفسه سینه لعنتیان هست ...
من هنوز عطرش گوشه یکی از کشوهای بغل تختمه ...
هنوز بوی اورینتالِ زارا توو مشاممه ...
او آمده بود که دیگر نرود اما رفت ...
رفت و تاریخِ خندههایش زیر عکسهای اینستاگرام ،
هر هفته آمدنش را به تعویق میاندازد ...
#پویان_محمودی
چیزی نوشته یا چه و چه و چه،
اگر حالا دیگر رفته است نقطهای آنسوی جهان و در جلوی مغزتان،
پُشتِ پیشانیتان ننشسته است،
باید بدانید که پیر شدهاید ...
پیری نه به معنی سفید شدن مو،
نه به معنی عصا دست گرفتن،
هیچکدام ...!
پیری درست به معنیِ شکستن و خیره شدنهای زیاد به نقطهای،
به جایی،
فراموش کردنِ تکاندنِ خاکستر سیگاری و خوابهای طولانی،
درست همان چیزی که انسان را از درون پیر میکند
و در عمل باعث کشیدنِ یک آهِ بلند میشود ...
او که رفته است را،
او که زمانی زیر عکستان خندیده است را اگر جایی ببینیدش،
حتا اگر حضور داشته باشد
و هنوز با کیسه خرید درحالیکه دست پسر ۸ سالهاش را گرفته است
جلوی راهتان سبز نشده باشد،
اگر مثلن در یک عروسی،
چندین سال بعد او در زنانه مشغول رقصیدن با خواهرِ عروس
و شما در حال پوست کندن خیار دور میزِ حامل دوستانِ داماد نشسته باشید،
باز هم بودنش را حس میکنید ...
یک لحظه قوطی ربها در شهروندِ آرژانتین از دستتان میافتد،
نمکدان دورِ میزِ عروسی از دستتان میافتد
و باز هم میتپد آن پنجِ برعکسی که کنجِ قفسه سینه لعنتیان هست ...
من هنوز عطرش گوشه یکی از کشوهای بغل تختمه ...
هنوز بوی اورینتالِ زارا توو مشاممه ...
او آمده بود که دیگر نرود اما رفت ...
رفت و تاریخِ خندههایش زیر عکسهای اینستاگرام ،
هر هفته آمدنش را به تعویق میاندازد ...
#پویان_محمودی
۱۴.۷k
۰۹ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.