*پارت اول*
*پارت اول*
از اتوبوس سئول پیاده شدم و به سمت باشگاه حركت كردم.هفته اى یكبار از
بوسان به سئول میومدم تا زیر نظر مربى محبوبم تمرین داشته باشم...
درحالیكه عرق از سر و صورتم میریخت به رختكن رفتم و بعد از تعویض لباس
و خداحافظى با همه به سمت در خروجى رفتم.قرار بود مستقیم از باشگاه به
ترمینال برم و به بوسان برگردم كه صدایى شنیدم:
_ارشد،ارشد....صبر كن یه لحظه
به سمت هانا یكى از كوچولوهاى باشگاه برگشتم و با دیدم صورت سرخ و عرق
كردش گفتم:
+چرا اینجورى دویدى كوچولو؟چیشده؟؟
_استاد گفت بهت بگم فردا هم بیاى تمرین
+چى؟اخه من الان باید برم بوسان
هانا شونه اى از ندونستن بالا انداخت و منم پوف كالفه اى كشیدم.حالا باید چیكار میكردم؟من توى سئول جایى رو براى رفتن نداشتم.روى نیمكتى كه توى محوطه ى باشگاه بود نشستم و به فكر فرو رفتم.یهو با چیزى كه به ذهنم رسید بشكنى
...توى هوا زدم و با ذوق داد زدم:یاااافتم
گوشیمو برداشتم و شماره ى مورد نظرم رو گرفتم.با پیچیدن صداى جذابش لبخندى روى لبم نشست
_سلام به بى معرفت ترین رفیق دنیا
+امید مایى شما
_خب خب بسه زبون نریز.بگو!میشنوم!
+امممممم هوبى كجایى؟من سئولم میخوام ببینمت
_جدییییى؟جان من؟نمیدونستم این هفته هم میاى
پوكر نگاهى به روبروم انداختم و گفتم:
+هر هفته میام.حالا ولش كن.شب باید سئول بمونم.امشب گمشو خونه بابات منمیرم خونه تو
_یااااااااااا خیلى پررویى دختر
+چشاتو برا من درشت نكنا دارم میبینمت از پشت گوشى
صداى خنده ى بلندش گوشمو پر كرد
_اوكى اوكى تو منو میشناسى.امشب تولد كوكیه.میاى؟؟هفته پیش دعوتت كرد
گفتى معلوم نیس كه سئول باشى یا نه.الان كه هستى پس بیا بریم
+اوه اصلا یادم نبود.پس اول بریم خرید
.
انقدر تو راه با هوسوك خندیدیم و توى پاساژا دویدیم و همه رو سركار گذاشتیم كه
دیگه نایى برامون نموند بود.با ته مونده ى لبخندم سرمو به صندلى تكیه دادم
+هوسوكا زود برگردیم.فردا تمرین دارم باید استراحت كنم
هوسوك نگاه چپكى بهم انداخت و گفت:
_شما كه منو از خونه ى خودم بیرون انداختى.هرموقع خواستى میبرمت خونه.منم نیستم كه بهت كرم بریزم
+خب حالا شبیه این بدبختاى بیخانمان نكن قیافتو.رفیق به چه دردى میخوره
پس؟؟
_یااااا بیخانمان عمته.بعدم بنده چندماهى میشه كه از رفیق شما بودن استعفا دادم منتها استعفامو نپذیرفتى
بعدم با دلخورى سرش رو برگردوند و از شیشه ماشین به جلو خیره شد.فهمیدم
گند زدم اروم دستمو روى دستش كه روى فرمون بود گذاشتم
+هوسوك...هوسوكى...منو نیگا
با عجز نالید
_نگو هوسوكى اینجورى صدام نكن
شرایط:
Like:25
Comment:10
از اتوبوس سئول پیاده شدم و به سمت باشگاه حركت كردم.هفته اى یكبار از
بوسان به سئول میومدم تا زیر نظر مربى محبوبم تمرین داشته باشم...
درحالیكه عرق از سر و صورتم میریخت به رختكن رفتم و بعد از تعویض لباس
و خداحافظى با همه به سمت در خروجى رفتم.قرار بود مستقیم از باشگاه به
ترمینال برم و به بوسان برگردم كه صدایى شنیدم:
_ارشد،ارشد....صبر كن یه لحظه
به سمت هانا یكى از كوچولوهاى باشگاه برگشتم و با دیدم صورت سرخ و عرق
كردش گفتم:
+چرا اینجورى دویدى كوچولو؟چیشده؟؟
_استاد گفت بهت بگم فردا هم بیاى تمرین
+چى؟اخه من الان باید برم بوسان
هانا شونه اى از ندونستن بالا انداخت و منم پوف كالفه اى كشیدم.حالا باید چیكار میكردم؟من توى سئول جایى رو براى رفتن نداشتم.روى نیمكتى كه توى محوطه ى باشگاه بود نشستم و به فكر فرو رفتم.یهو با چیزى كه به ذهنم رسید بشكنى
...توى هوا زدم و با ذوق داد زدم:یاااافتم
گوشیمو برداشتم و شماره ى مورد نظرم رو گرفتم.با پیچیدن صداى جذابش لبخندى روى لبم نشست
_سلام به بى معرفت ترین رفیق دنیا
+امید مایى شما
_خب خب بسه زبون نریز.بگو!میشنوم!
+امممممم هوبى كجایى؟من سئولم میخوام ببینمت
_جدییییى؟جان من؟نمیدونستم این هفته هم میاى
پوكر نگاهى به روبروم انداختم و گفتم:
+هر هفته میام.حالا ولش كن.شب باید سئول بمونم.امشب گمشو خونه بابات منمیرم خونه تو
_یااااااااااا خیلى پررویى دختر
+چشاتو برا من درشت نكنا دارم میبینمت از پشت گوشى
صداى خنده ى بلندش گوشمو پر كرد
_اوكى اوكى تو منو میشناسى.امشب تولد كوكیه.میاى؟؟هفته پیش دعوتت كرد
گفتى معلوم نیس كه سئول باشى یا نه.الان كه هستى پس بیا بریم
+اوه اصلا یادم نبود.پس اول بریم خرید
.
انقدر تو راه با هوسوك خندیدیم و توى پاساژا دویدیم و همه رو سركار گذاشتیم كه
دیگه نایى برامون نموند بود.با ته مونده ى لبخندم سرمو به صندلى تكیه دادم
+هوسوكا زود برگردیم.فردا تمرین دارم باید استراحت كنم
هوسوك نگاه چپكى بهم انداخت و گفت:
_شما كه منو از خونه ى خودم بیرون انداختى.هرموقع خواستى میبرمت خونه.منم نیستم كه بهت كرم بریزم
+خب حالا شبیه این بدبختاى بیخانمان نكن قیافتو.رفیق به چه دردى میخوره
پس؟؟
_یااااا بیخانمان عمته.بعدم بنده چندماهى میشه كه از رفیق شما بودن استعفا دادم منتها استعفامو نپذیرفتى
بعدم با دلخورى سرش رو برگردوند و از شیشه ماشین به جلو خیره شد.فهمیدم
گند زدم اروم دستمو روى دستش كه روى فرمون بود گذاشتم
+هوسوك...هوسوكى...منو نیگا
با عجز نالید
_نگو هوسوكى اینجورى صدام نكن
شرایط:
Like:25
Comment:10
۲۳.۷k
۰۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.