از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام

از همه دست کشیدم که تو باشی همه ام
با تو بودن ز همه دست کشیدن دارد

خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
ناز معشوق دل‌آزار خریدن دارد

فارغ از گله و گرگ است شبانی عاشق
چشم سبز تو چه دشتیست! دویدن دارد

شاخه ای از سردیوار به بیرون جسته
بوسه ات میوه ی سرخسیست که چیدن دارد

عشق بودی و به اندیشه سرایت کردی
قلب با دیدن تو شور تپیدن دارد

وصل تو خواب و خیال است ولی باور کن
عاشقی بی سر و پا عزم رسیدن دارد

عمق تو دره ی ژرفیست مرا می خواند
کسی از بین خودم قصد پریدن دارد

اول قصه ی هر عشق کمی تکراریست
آخرِ قصه ی فرهاد شنیدن دارد

#کاظم_بهمنی
دیدگاه ها (۱۱)

ملکــا! مهــا! نگــارا! صنمــا! بتـــا! بهـارا!متحیرم ندانم ...

#اعتیاد#بلای_خانمان_سوز

ظهر مرداد است و این گرما و دم اینروزهایاد آغوش تو می اندازدم...

سعدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط