برای یاشار و عسل چایی آوردم و دوباره کنارشون نشستم یاشار
برای یاشار و عسل چایی آوردم و دوباره کنارشون نشستم یاشار خیلی ریلکس بود و عسل رو بغل کرده بود و سعی میکرد آرومش کنه رو کردم بهش و گفتم_خب اقای پدر من یه پیشنهاد دارم._چه پیشنهادی لیلی؟._عروسیتونو زود برگزار کنین اینجوری کسی نمیفهمه ماجرا رو و همه فکر میکنن عسل بعد از عروسیتون باردار شده._من که از خدامه فقط باید به مامان و بابا بگم عسلم باید به مامانش و خواهراش بگه._اره عالیه ولی اگر قبول نکردن باید یه بهونه ی خوب داشته باشین که راضی بشن اقای یاشار خان._خب چه بهوه ای؟._مثلا تو و عسل بگین دوستامون فقط توی همین تعطیلات نوروز میتونن بیان و بعدش دیگه مرخصی ندارن و خیلی طولانی میشه._واای ایوللل عالییییه.خندیدم و عسل هم خندید.ساعتای 9 بود که سعید و سپهر اومدن و بعد از سلام احوالپرسی پیتزاهارو که سعید برای شام گرفته بود ازش گرفتمو و چیدم توی یه دیس که یهو سعید اومد پیشم._لیلی؟یاشار اینجا چیکار میکنه یهو؟اتفاقی افتاده؟._نه عزیزم یاشار و عسل یه مدتیه با هم دوستن اومدن از من کمک بخوان برای ازدواج و اینا._عجب پس اینا این همه مدت با هم بودنو و ما نفهمیدیم._اره دیگه شیطونا الان به من گفتن.سعید خندید و سر به سر یاشار میزاشت و میخندیدن منو و عسل هم میز رو چیدیم و شام رو با بلبل زبونیای سپهر خوردیم و یک ساعت بعد یاشار و عسل رفتن سپهر نشست جلوی تلوزیون که برنامه کودک مورد علاقشو ببینه منم داشتم ظرفارو میشستم که دستای سعید دور کمرم حلقه شد.لبخند زدم و ._کاپیتان جذابّ من چیزی میخواد؟._اره خانومشو میخاد._خانومش فداش بشه ها._عه خدا نکنه اگر خانومش فداش بشه که کاپیتان دق میکنه.خندیدم و گونشو بوسیدم بالاخره ظرفا تموم شد شیر آبو بستم. چون برای ا ومدن یاشار بلوز شلوار پوشیده بودم رفتم توی اتاق تا لباسمو عوض کنم که سعید بازم اومد._تو چرا هر جا من میرم میای اخه عشق من._چون باهات کار دارم دلبرم._ای جاااانم چه کاری؟._میفهمی حالا.خندیدم و پیراهن آبی آسمانیمو پوشیدمو و موهامو باز کردم سعید از پشت بغلم کرد و چونه شو گذاشت روی شونه م و گردنمو بوسید برگشتم سمتشو و کنار لبشو کوتاه بوسیدم که چسبوندم به کمد دستشو کشید روی گونه مو و آروم و نرم لبامو بوسید
۷.۰k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.