حکایت خویشاوند بیگانه

حکایت خویشاوند بیگانه

پادشاهی دستور داد گوسفندی را سر بریدند و آن را کباب نمودند.
پادشاه به وزیر خود گفت:
برو دوستان و نزدیکانت را بگو که بیایند، تا دور هم بشینیم و این گوسفند را با هم بخوریم.
وزیر لباس مبدلی پوشید و به میان جمعیت شهر رفت و فریاد زد:
ای مرد به فریادم برسید که خانه من آتش گرفته و دار و ندار زندگیم در حال سوختن است.
تعداد اندکی از مردم حاضر شدند که همراه وزیر بروند و در خاموش کردن آتش به او کمک کنند.
وقتی به خانه رسیدند، با کباب گوسفند و نوشیدنی های رنگارنگ از آنها پذیرایی شد.
پادشاه از وزیر خود پرسید: چرا دوستان و نزدیکانت را دعوت نکردی!؟
وزیر گفت: اینها دوستان ما هستند، کسانی که شما آنها را دوست و خویشاوند می پنداشتید، حتی حاضر نشدند یک سطل آب هم بر رو خانه آتش گرفته ما بریزند.
آری دوستان...
بیگانه اگر وفا کند، خویش من است👌
دیدگاه ها (۰)

🔸احمق میگه میخ بنداز زیر اتوبوس، بعد برو سوارش شو! خب بعدش؟ ...

🔸این امنیتی که می‌داند داستان چیست، ولی توضیحی برای دوستان ج...

عشق سحری کرد و ناغافل نمی‌دانم چه شدعقل سرگردان دل شد، دل نم...

#انتخاب_همسر💞 بهترین زمان برای طول دورانِ عقد، سه تا شش ماه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط