فیک:
فیک:
The girl I bon’t like
پارت12:
سانهی:
داشتم ت اتاقه گریه میکردمـ اصن فضایه این خونه رو دوست نداشتمــ... اصن خوشمـ نمیومد ازشـ ینی حالمـ بهمـ میخورد ازشـ خدایا چرا من اینقدر بی کسمـ حتی خواهرممـ دنبالمـ نـیـومـد.... یهو صدای حیغ اومـد صـدای داد شـوگـا هم بود رفتمـ از اتاقـ بیرونـ رزان و سانا بودنـ سانا داشت گریه میکرد و رزانم داشتـ با شوگـا کلـ کلـ میکـــــــــــرد... با دو میخواستمـ برمـ مث اهویـی کـ تازهـ ب مادرشون رسیدن تـ بغل سانا ک شـوگـا یقمو از پشتـــــ گرفتـــــ رزان داد زد:
_ حر....
کــــ شـــــوگــــــا ی مشـــــت مـحـکـمـ زد ت دهنشـ افتـاد رو زمینـ دهنشـــــ پــــــــــــــــــــــــــــــــــــر خـونـ بود حیغ زدم و خواستم برمـ کمکـشـ ک شوگا ی مشت محکمـ زد تـ دهنمـ لبمـ پــــــارهــ شـــــد هـــقـ هـــقـمـ کل فـضـا رو برداشته بـود ی چـنـتـا پـسـر اومـدنـ یکیشون اومد کمکمـ و چـنـتـاشـونـ رفتن پیشـ رزانـ تمامـ لبـ رزانـ پـر خونـ بـود پـسرهـ مـنـو داشتـ از تـو اون خونهـ لعنتیـ میبـرد ک شـوگـا لعنـتـیـ داد زد:
_هیونگـ اگ ببریشـ نمیبخشمـتـ
پسره بازویـ منـو گرفتـ ت دسـتـشـ و برگشتـ سمتـ شـوگــا و یکی محکمـ زد ت دهنشـ و گفت:
_اینو زدمـ تا یـادتـ باشهـ....
و با داد ادامه داد:
_زورتـ ب چـهـار تـا دختـر رسیدهـ...مظلومـ گیر اوردیـــ....
همه فضا پر شده بود از نفسـ نفسـ های اون پسره ک رگای گردنش از عصبانیتــــــــــ زده بود بیرونـــ و شوگـــا... و بعد ب رزان چنتاشـونـ کمکـ کردنـ و از خونهـ همه خارجـ شدیمـ رزانـ ت دهنشـ پـر خونـــــــــــ بـود...خونا رو بـــالا اورد
و گفت:
_سانهی خوبی!؟
+الانـ داری خون بالا میاری چرا فکر منی؟؟!! 😭😭
_چو... چون.. دارمـ بخاطر ت واسه ی ت خون بالا میارمــــ
+نهـــ...
رو ب پسرا...:
+تورو خدا ببریمش بیمارستانـ... تورو خدا کمکــــ کنینــــ...
یکیشون نسبت ب بقیه کوتاهـ تر بود رفت کنارش و گفت:
_حالتونــ خوبه؟؟؟
رزان با دست خونای رو دهنشو پاکـ کرد و لبخند ساختگی همیشگیشو زد و با دستا و لبای خونی منو بغل کرد و گفت:
_اجوووو چقدر دلمــــــ براتـــــــــــــ تنگیـــــــدهــــــ بـــــــود....
هقـ هقم رفت هوا ک نگاهی بهمـ کرو ی بوسه رو لپمـ گذاشتو گفت:
_ ببخشید کثیف شد صورته نانازتــــ....
بغلشــــ کردمـ محکمـــــ اینــــ بغلــــ رو حتیــــ بیشتــــــر از بغلـــــــ سانا دوستــــــ دارمـــــــ ت اینــ بغلـ از 3 سالگی گریه کردمـ تا الانــــــــــــــ..... خیلیـــــ دوسشــــــ داشتمـــــــ
سانا هم از پشتــــ بغلمـ کـــــــــــــــــــــــرد با اون یکیــــ دستـــــــمــــــــ اونو بغلیدمـــــــــ.....
The girl I bon’t like
پارت12:
سانهی:
داشتم ت اتاقه گریه میکردمـ اصن فضایه این خونه رو دوست نداشتمــ... اصن خوشمـ نمیومد ازشـ ینی حالمـ بهمـ میخورد ازشـ خدایا چرا من اینقدر بی کسمـ حتی خواهرممـ دنبالمـ نـیـومـد.... یهو صدای حیغ اومـد صـدای داد شـوگـا هم بود رفتمـ از اتاقـ بیرونـ رزان و سانا بودنـ سانا داشت گریه میکرد و رزانم داشتـ با شوگـا کلـ کلـ میکـــــــــــرد... با دو میخواستمـ برمـ مث اهویـی کـ تازهـ ب مادرشون رسیدن تـ بغل سانا ک شـوگـا یقمو از پشتـــــ گرفتـــــ رزان داد زد:
_ حر....
کــــ شـــــوگــــــا ی مشـــــت مـحـکـمـ زد ت دهنشـ افتـاد رو زمینـ دهنشـــــ پــــــــــــــــــــــــــــــــــــر خـونـ بود حیغ زدم و خواستم برمـ کمکـشـ ک شوگا ی مشت محکمـ زد تـ دهنمـ لبمـ پــــــارهــ شـــــد هـــقـ هـــقـمـ کل فـضـا رو برداشته بـود ی چـنـتـا پـسـر اومـدنـ یکیشون اومد کمکمـ و چـنـتـاشـونـ رفتن پیشـ رزانـ تمامـ لبـ رزانـ پـر خونـ بـود پـسرهـ مـنـو داشتـ از تـو اون خونهـ لعنتیـ میبـرد ک شـوگـا لعنـتـیـ داد زد:
_هیونگـ اگ ببریشـ نمیبخشمـتـ
پسره بازویـ منـو گرفتـ ت دسـتـشـ و برگشتـ سمتـ شـوگــا و یکی محکمـ زد ت دهنشـ و گفت:
_اینو زدمـ تا یـادتـ باشهـ....
و با داد ادامه داد:
_زورتـ ب چـهـار تـا دختـر رسیدهـ...مظلومـ گیر اوردیـــ....
همه فضا پر شده بود از نفسـ نفسـ های اون پسره ک رگای گردنش از عصبانیتــــــــــ زده بود بیرونـــ و شوگـــا... و بعد ب رزان چنتاشـونـ کمکـ کردنـ و از خونهـ همه خارجـ شدیمـ رزانـ ت دهنشـ پـر خونـــــــــــ بـود...خونا رو بـــالا اورد
و گفت:
_سانهی خوبی!؟
+الانـ داری خون بالا میاری چرا فکر منی؟؟!! 😭😭
_چو... چون.. دارمـ بخاطر ت واسه ی ت خون بالا میارمــــ
+نهـــ...
رو ب پسرا...:
+تورو خدا ببریمش بیمارستانـ... تورو خدا کمکــــ کنینــــ...
یکیشون نسبت ب بقیه کوتاهـ تر بود رفت کنارش و گفت:
_حالتونــ خوبه؟؟؟
رزان با دست خونای رو دهنشو پاکـ کرد و لبخند ساختگی همیشگیشو زد و با دستا و لبای خونی منو بغل کرد و گفت:
_اجوووو چقدر دلمــــــ براتـــــــــــــ تنگیـــــــدهــــــ بـــــــود....
هقـ هقم رفت هوا ک نگاهی بهمـ کرو ی بوسه رو لپمـ گذاشتو گفت:
_ ببخشید کثیف شد صورته نانازتــــ....
بغلشــــ کردمـ محکمـــــ اینــــ بغلــــ رو حتیــــ بیشتــــــر از بغلـــــــ سانا دوستــــــ دارمـــــــ ت اینــ بغلـ از 3 سالگی گریه کردمـ تا الانــــــــــــــ..... خیلیـــــ دوسشــــــ داشتمـــــــ
سانا هم از پشتــــ بغلمـ کـــــــــــــــــــــــرد با اون یکیــــ دستـــــــمــــــــ اونو بغلیدمـــــــــ.....
۵.۰k
۱۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.