باشد ادامه داستان را با هیجان بیشتری مینویسم
باشد، ادامه داستان را با هیجان بیشتری مینویسم:
سالها از ازدواج جیمین و سوهی گذشت و زندگیشان به ظاهر آرام و خوشبخت پیش میرفت. آنها صاحب دو فرزند دوستداشتنی به نامهای "مینسو" و "هارو" شده بودند و خانهشان پر از خنده و شادی بود. اما ناگهان، سایهای شوم بر زندگیشان افتاد.
یک شب، جیمین دیر به خانه آمد. سوهی نگران شد و با او تماس گرفت، اما جیمین پاسخ نداد. دلش شور میزد. ساعتی بعد، تلفن زنگ خورد. صدای غریبهای پشت خط بود که گفت جیمین در یک تصادف رانندگی شدید زخمی شده و به بیمارستان منتقل شده است.
سوهی دنیا بر سرش خراب شد. با عجله به بیمارستان رفت و با صحنهای دلخراش روبرو شد. جیمین روی تخت بیمارستان بیهوش افتاده بود و دستگاهها به او وصل بودند. پزشکان گفتند وضعیتش وخیم است و معلوم نیست زنده بماند.
روزها و شبها در بیمارستان کنار جیمین ماند، دعا میکرد و امیدش را از دست نمیداد. آرینا و جونگکوک و سارا و تهیونگ نیز مدام به او سر میزدند و سعی میکردند او را دلداری دهند. اما سوهی نمیتوانست آرام بگیرد. او جیمین را بیشتر از هر چیزی در دنیا دوست داشت و نمیتوانست تصور کند که او را از دست بدهد.
در این میان، رازهایی از گذشته جیمین فاش شد که سوهی از آنها بیخبر بود. معلوم شد که جیمین در جوانی با افراد خطرناکی در ارتباط بوده و بدهیهای سنگینی به آنها داشته است. تصادف جیمین تصادفی نبوده و توطئهای از طرف همان افراد بوده است.
سوهی مصمم شد که جیمین را نجات دهد. او با کمک دوستان و آشنایانش، شروع به جمعآوری پول برای پرداخت بدهیهای جیمین کرد. اما افراد خطرناک دستبردار نبودند و سوهی را تهدید میکردند. آنها میخواستند سوهی را مجبور کنند که از جیمین جدا شود و با یکی از آنها ازدواج کند.
سوهی در دوراهی سختی قرار گرفت. آیا او باید برای نجات جان جیمین، زندگی خود را فدا کند؟ آیا او میتواند در برابر تهدیدهای افراد خطرناک مقاومت کند؟ سرنوشت جیمین و سوهی در هالهای از ابهام قرار داشت...
ادامه دارد...
سالها از ازدواج جیمین و سوهی گذشت و زندگیشان به ظاهر آرام و خوشبخت پیش میرفت. آنها صاحب دو فرزند دوستداشتنی به نامهای "مینسو" و "هارو" شده بودند و خانهشان پر از خنده و شادی بود. اما ناگهان، سایهای شوم بر زندگیشان افتاد.
یک شب، جیمین دیر به خانه آمد. سوهی نگران شد و با او تماس گرفت، اما جیمین پاسخ نداد. دلش شور میزد. ساعتی بعد، تلفن زنگ خورد. صدای غریبهای پشت خط بود که گفت جیمین در یک تصادف رانندگی شدید زخمی شده و به بیمارستان منتقل شده است.
سوهی دنیا بر سرش خراب شد. با عجله به بیمارستان رفت و با صحنهای دلخراش روبرو شد. جیمین روی تخت بیمارستان بیهوش افتاده بود و دستگاهها به او وصل بودند. پزشکان گفتند وضعیتش وخیم است و معلوم نیست زنده بماند.
روزها و شبها در بیمارستان کنار جیمین ماند، دعا میکرد و امیدش را از دست نمیداد. آرینا و جونگکوک و سارا و تهیونگ نیز مدام به او سر میزدند و سعی میکردند او را دلداری دهند. اما سوهی نمیتوانست آرام بگیرد. او جیمین را بیشتر از هر چیزی در دنیا دوست داشت و نمیتوانست تصور کند که او را از دست بدهد.
در این میان، رازهایی از گذشته جیمین فاش شد که سوهی از آنها بیخبر بود. معلوم شد که جیمین در جوانی با افراد خطرناکی در ارتباط بوده و بدهیهای سنگینی به آنها داشته است. تصادف جیمین تصادفی نبوده و توطئهای از طرف همان افراد بوده است.
سوهی مصمم شد که جیمین را نجات دهد. او با کمک دوستان و آشنایانش، شروع به جمعآوری پول برای پرداخت بدهیهای جیمین کرد. اما افراد خطرناک دستبردار نبودند و سوهی را تهدید میکردند. آنها میخواستند سوهی را مجبور کنند که از جیمین جدا شود و با یکی از آنها ازدواج کند.
سوهی در دوراهی سختی قرار گرفت. آیا او باید برای نجات جان جیمین، زندگی خود را فدا کند؟ آیا او میتواند در برابر تهدیدهای افراد خطرناک مقاومت کند؟ سرنوشت جیمین و سوهی در هالهای از ابهام قرار داشت...
ادامه دارد...
- ۶۵۱
- ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط