کسی که خانوادم شد p18
کسی که خانوادم شد p18
( ات ویو )
_ آره برده
وقتی گفت برده اشک تو چشمام جمع شد.....یعنی چی که من برده شم؟......سرمو گرفتم پایین و لبم و گاز گرفتم تا صدای هق هقام بلند نشه......
هی سعی میکردم فاصلمو ازش رعایت بکنم......چند ساعته که توی راهیم اما هنوز نرسیدیم....دیگه واقعا داشت خوابم میگرفت.....که چشمام رفتن روی همو دیگه چیزی نفهمیدم
( کوک ویو )
احساس کردم جسمی روی سینه هامه بهش که نگاه کردم دیدم عروسکم سرشو گذاشته رو سینه هام....به صورتش که نگاه کردم غرق خواب بود....حتما خسته شده بود....بیشتر به خودم فشارش دادم....عطر تنشو توی ریه هام کردم....طبع گرم و شیرینی داشت درست متضاد عطر من که سرد و تلخ بود....من از عطر های شیرین خوشم نمیاد...اما...این یکی زیادی به عروسکم میومد..درست شخصیت عروسکم رو توصیف می کرد
بعد از یک ساعت رسیدیم اما دلم نیومد عروسکم رو بیدار کنم....همون طور که توی بغلم بود به سمت جت شخصیم رفتم....روی یکی از صندلی ها نشستم....عروسکم هنوز روی پام توی بغلم خواب بود....ای کاش همیشه اینقدر توی بغلم آروم باشه
عروسکم رو روی صندلی کناریم گذاشتم و بلند شدم به سرویس بهداشتی که توی جت بود رفتم
( ات ویو)
چشمامو باز کردم....خمیازه ای کشیدم و به بدنم کش و قوس دادم....چشمام و مالیدم و ویندوزم که بالا اومد فهمیدم توی هواپیما ام.....تنها بودم.....من تاحالا توی هواپیما نرفته بودم میترسیدم.....به علاوه که فوبیا ارتفاع هم دارم......پاهام سست تر از اونی بودن که بتونم بلند شم....همون طوری داشتم به خودم میلرزیدم که یهو....
_ بیدار شدی؟
برگشتم سمتش....برای اولین بار از بودنش کنارم خوشحال بودم....
+ بله
اومد و روی صندلی جلویییم نشست....پاشو روی اون پاش گذاشت و بهم نگاه میکرد...انگار که می خواست چیزی رو از توی چشمام بفهمه....سرمو انداختم پایین خجالت میکشیدم
یه نفر اومد جلومون وایستاد....چون سرم پایین بود فقط پاهاشو میدیدم....کفش پاشنه بلند.....به بالا نگاه کردم....خدمه بود....با ی لب خنده عجیب غریبی داشت به مرد روبه روم نگاه میکرد و طوری که انگار من اصلا وجود ندارم بهم توجه هم نمیکرد
( علامت خدمه *)
* آقای جئون چیزی لازم ندارید براتون بیارم ( با ی حالت از خود شیفته و عشوه ای راستی لباسای خدمه هم ی دامن آبی رنگ چسبیده و ی لباس سفید دکمه دار که این خانم دکمه های اول لباسشو باز گذاشته بوده طوری که چاک سینه هاش تو چشم بود با ی رژ قرمز هم زده بود)
_ نه
اون مرد یا ارباب همون طور که به چشمای من نگاه میکرد جوابشو به سردی داد
+ ب..ببخشید
* بله
+ میشه برای من ی لیوان آب بیارین
* البته
رفت و با لیوان آب برگشت جلوم ی میز بود خم شد و با حالت عشوه ای آب رو گذاشت رو میز طوری که کل سینه هاش مشخص شده بودن...قبل از رفتن به سمت ارباب رفت و.....
( ات ویو )
_ آره برده
وقتی گفت برده اشک تو چشمام جمع شد.....یعنی چی که من برده شم؟......سرمو گرفتم پایین و لبم و گاز گرفتم تا صدای هق هقام بلند نشه......
هی سعی میکردم فاصلمو ازش رعایت بکنم......چند ساعته که توی راهیم اما هنوز نرسیدیم....دیگه واقعا داشت خوابم میگرفت.....که چشمام رفتن روی همو دیگه چیزی نفهمیدم
( کوک ویو )
احساس کردم جسمی روی سینه هامه بهش که نگاه کردم دیدم عروسکم سرشو گذاشته رو سینه هام....به صورتش که نگاه کردم غرق خواب بود....حتما خسته شده بود....بیشتر به خودم فشارش دادم....عطر تنشو توی ریه هام کردم....طبع گرم و شیرینی داشت درست متضاد عطر من که سرد و تلخ بود....من از عطر های شیرین خوشم نمیاد...اما...این یکی زیادی به عروسکم میومد..درست شخصیت عروسکم رو توصیف می کرد
بعد از یک ساعت رسیدیم اما دلم نیومد عروسکم رو بیدار کنم....همون طور که توی بغلم بود به سمت جت شخصیم رفتم....روی یکی از صندلی ها نشستم....عروسکم هنوز روی پام توی بغلم خواب بود....ای کاش همیشه اینقدر توی بغلم آروم باشه
عروسکم رو روی صندلی کناریم گذاشتم و بلند شدم به سرویس بهداشتی که توی جت بود رفتم
( ات ویو)
چشمامو باز کردم....خمیازه ای کشیدم و به بدنم کش و قوس دادم....چشمام و مالیدم و ویندوزم که بالا اومد فهمیدم توی هواپیما ام.....تنها بودم.....من تاحالا توی هواپیما نرفته بودم میترسیدم.....به علاوه که فوبیا ارتفاع هم دارم......پاهام سست تر از اونی بودن که بتونم بلند شم....همون طوری داشتم به خودم میلرزیدم که یهو....
_ بیدار شدی؟
برگشتم سمتش....برای اولین بار از بودنش کنارم خوشحال بودم....
+ بله
اومد و روی صندلی جلویییم نشست....پاشو روی اون پاش گذاشت و بهم نگاه میکرد...انگار که می خواست چیزی رو از توی چشمام بفهمه....سرمو انداختم پایین خجالت میکشیدم
یه نفر اومد جلومون وایستاد....چون سرم پایین بود فقط پاهاشو میدیدم....کفش پاشنه بلند.....به بالا نگاه کردم....خدمه بود....با ی لب خنده عجیب غریبی داشت به مرد روبه روم نگاه میکرد و طوری که انگار من اصلا وجود ندارم بهم توجه هم نمیکرد
( علامت خدمه *)
* آقای جئون چیزی لازم ندارید براتون بیارم ( با ی حالت از خود شیفته و عشوه ای راستی لباسای خدمه هم ی دامن آبی رنگ چسبیده و ی لباس سفید دکمه دار که این خانم دکمه های اول لباسشو باز گذاشته بوده طوری که چاک سینه هاش تو چشم بود با ی رژ قرمز هم زده بود)
_ نه
اون مرد یا ارباب همون طور که به چشمای من نگاه میکرد جوابشو به سردی داد
+ ب..ببخشید
* بله
+ میشه برای من ی لیوان آب بیارین
* البته
رفت و با لیوان آب برگشت جلوم ی میز بود خم شد و با حالت عشوه ای آب رو گذاشت رو میز طوری که کل سینه هاش مشخص شده بودن...قبل از رفتن به سمت ارباب رفت و.....
۹۸.۵k
۰۴ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.