متنی از جنس طلا

"متنی از جنس طلا"

عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود.
روزی به آبادی دیگری رفت عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت.
مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم، عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد.
وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی را نان دادی.



✔✔✔✔
دیدگاه ها (۸)

✔✔ﺧﺪﺍ ﺗﻨﻬﺎ ﺭﻭﺯﻧﻪ ﯼ ﺍﻣﯿﺪﯾﺴﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭽﮕﺎﻩ ﺑﺴﺘﻪ ﻧﻤﯿﺸﻮﺩ ,ﺗﻨﻬﺎ ﮐﺴﯿﺴﺖ...

#دعای_جوشن_کبیر#فراز03♡♡یا خَیْرَالْغافِرینَ، یا خَیْرَ الْف...

️ حـتـــمـاً بخــونـیــد ✔✅✔✅ #داستانی_فوق_العاده_زیبا زنی ب...

.♡رمضــآنــــ عجب ماهے است...♡ خوابیدن مان عبادت حساب مے شود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط