📗 داستان کوتاه زیبا و زشت
📗 داستان کوتاه زیبا و زشت
📓 تخیلی
🍁 روزی که موجودات آفریده شدند
🍁 عده ای از آنها ،
🍁 راضی به رضای خدا بودند
🍁 و عده ای نیز ،
🍁 لب به شکایت گشودند .
🍁 یکی گفت : چرا عمر من کوتاه است ؟
🍁 یکی گفت : چرا عمر من دراز است ؟!
🍁 یکی گفت : چرا مرا بزرگ آفریدی ؟!
🍁 یکی گفت : چرا مرا ریز آفریدی ؟!
🍁 از میان آنها ، کلاغ و طوطی نیز ،
🍁 هر دو زشت آفریده شدند .
🍁 کلاغ راضی بود به رضای خدا ،
🍁 اما طوطی ،
🍁 نسبت به خلقتش ، اعتراض کرد .
🍁 خداوند نیز ، او را زیبا نمود .
🍁 طوطی به سبب زیبایی اش ،
🍁 در قفس نگه داشته شد
🍁 اما کلاغ ،
🍁 آزادانه در همه جا ، پرواز می کرد .
🌼 پشت هر حادثه ای حکمتی است
🌼 که شاید متوجه آن حکمت نشویم !
🌼 تو فقط به خدا اعتماد کن
🌼 هرگز به خدا نگو چرا ؟!
📓 تخیلی
🍁 روزی که موجودات آفریده شدند
🍁 عده ای از آنها ،
🍁 راضی به رضای خدا بودند
🍁 و عده ای نیز ،
🍁 لب به شکایت گشودند .
🍁 یکی گفت : چرا عمر من کوتاه است ؟
🍁 یکی گفت : چرا عمر من دراز است ؟!
🍁 یکی گفت : چرا مرا بزرگ آفریدی ؟!
🍁 یکی گفت : چرا مرا ریز آفریدی ؟!
🍁 از میان آنها ، کلاغ و طوطی نیز ،
🍁 هر دو زشت آفریده شدند .
🍁 کلاغ راضی بود به رضای خدا ،
🍁 اما طوطی ،
🍁 نسبت به خلقتش ، اعتراض کرد .
🍁 خداوند نیز ، او را زیبا نمود .
🍁 طوطی به سبب زیبایی اش ،
🍁 در قفس نگه داشته شد
🍁 اما کلاغ ،
🍁 آزادانه در همه جا ، پرواز می کرد .
🌼 پشت هر حادثه ای حکمتی است
🌼 که شاید متوجه آن حکمت نشویم !
🌼 تو فقط به خدا اعتماد کن
🌼 هرگز به خدا نگو چرا ؟!
۶۵۸
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.