شعر شب هفتم محرم : شاعر حسن لطفی
شعر شب هفتم محرم : شاعر حسن لطفی
وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد
مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد
بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش
پیش لبان خشک تو دریا سراب شد
مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات
اما لبم ز تاول رویت کباب شد
وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید
گفتم رباب: خیمۀ عمرت خراب شد
از چشم های حرمله پیداست فکر چیست
مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد
#محرم
پی نوشت:
پارسال شب هفتم محرم
در نقش کمک آشپز ♥ (سه تا بند انگشتم سوزوندم)
چقدر زود گذشت ♥
وقتی لبان کوچک تو بی جواب شد
مادر به جای آب، ز شرم تو آب شد
بیهوده پا به سینه ی من می زنی مکوش
پیش لبان خشک تو دریا سراب شد
مثل همیشه بوسه زدم روی گونه ات
اما لبم ز تاول رویت کباب شد
وقتی عمود خیمه ی عباس را کشید
گفتم رباب: خیمۀ عمرت خراب شد
از چشم های حرمله پیداست فکر چیست
مادر دعا نکرده ای و مستجاب شد
#محرم
پی نوشت:
پارسال شب هفتم محرم
در نقش کمک آشپز ♥ (سه تا بند انگشتم سوزوندم)
چقدر زود گذشت ♥
۲۵.۴k
۱۳ مهر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۶۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.