✨آخرین همسرانه شهید عباس بابایی
✨آخرین همسرانه شهید عباس بابایی
🌷لباس احرام تنم بود و آماده رفتن به عرفات.
🌱گفتند: عباس زنگ زده. تا رفتم دم تلفن دیدم صف ۱۶-۱۵ نفره ای برای صحبت با عباس درست شده که آخرینش من بودم.
🌟بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای خودت از خدا صبر بخواه. دیگر مرا نخواهی دید. مبادا برگشتنی گریه کنی و ناراحت شوی. تو به من قول داده ای. ارتباطت را با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر کن.
🌻دیگر در حال خودم نبودم. گوشی تلفن از دستم افتاد. رفتم اتاق مثل دیوانه ها سرم را به دیوار می کوبیدم. طاقت نیاوردم. هنوز برخی با عباس مشغول صحبت بودند.
🔸به زور گوشی را گرفتم. گفتم: عباس! به دادم برس. من نمی توانم از تو خداحافظی کنم. دیگر نه او می توانست چیزی بگوید نه من.
🌿وقتی گفتم خداحافظ. با گوشی تلفن با هم افتادیم روی زمین.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، علی مرج، صفحه ۴۳-۴۲
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_بابایی
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
🌷لباس احرام تنم بود و آماده رفتن به عرفات.
🌱گفتند: عباس زنگ زده. تا رفتم دم تلفن دیدم صف ۱۶-۱۵ نفره ای برای صحبت با عباس درست شده که آخرینش من بودم.
🌟بعد از سلام و احوال پرسی گفت: برای خودت از خدا صبر بخواه. دیگر مرا نخواهی دید. مبادا برگشتنی گریه کنی و ناراحت شوی. تو به من قول داده ای. ارتباطت را با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بیشتر کن.
🌻دیگر در حال خودم نبودم. گوشی تلفن از دستم افتاد. رفتم اتاق مثل دیوانه ها سرم را به دیوار می کوبیدم. طاقت نیاوردم. هنوز برخی با عباس مشغول صحبت بودند.
🔸به زور گوشی را گرفتم. گفتم: عباس! به دادم برس. من نمی توانم از تو خداحافظی کنم. دیگر نه او می توانست چیزی بگوید نه من.
🌿وقتی گفتم خداحافظ. با گوشی تلفن با هم افتادیم روی زمین.
📚آسمان؛ بابائی به روایت هسر شهید، علی مرج، صفحه ۴۳-۴۲
#سیره_شهدا
#همسرداری
#شهید_بابایی
#عکسنوشتهحسنا
🆔 @tanha_rahe_narafte
۳.۳k
۲۴ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.