یهو دیدم جونگکوک شروع به دیوونه شدن و عصبی شدن کرد فرار ک
یهو دیدم جونگکوک شروع به دیوونه شدن و عصبی شدن کرد فرار کردم همینجور که داشتم فرار میکردم احساس سوزش پشت کمرم احساس کردم ولی به فرار کردن ادامه دادم تا اینکه خواستم از پله برم پایین که دیدم یکی دیگه از اون پسر های روانی اونجاست اونقدر ترسیده بودم که بیهوش شدم و تنها چیزی که فهمیدم این بود که یکی بلند داد زد بهش حق ندارید نزدیک شید(و تاریکی مطلق)
وقتی که بهوش اومدم دیدم همون جایی که قبلا نشسته بودم بودم و دیدم که هیچ خونی روی زمین نیست و همه دارن کاراشون رو میکنن رفتم اون ماجرا رو براشون تعریف کردم ولی اون گفت که حتما کابوس دیدی چون همچین اتفاقی نیفتاده
منم به حرفش گوش کردم و موقعی که داشتم برمیگشتم سرکارم دیدم که دوتا پرستار راجب یه اتفاقی صحبت میکنن فالگوش وایستادم و فهمیدم که درسته من کابوس ندیدم و همش واقعیت بوده و اینکه دوباره تصمیم گرفتم...........
شرط ها:۱۰ لایک
کامنت ۵ تا
وقتی که بهوش اومدم دیدم همون جایی که قبلا نشسته بودم بودم و دیدم که هیچ خونی روی زمین نیست و همه دارن کاراشون رو میکنن رفتم اون ماجرا رو براشون تعریف کردم ولی اون گفت که حتما کابوس دیدی چون همچین اتفاقی نیفتاده
منم به حرفش گوش کردم و موقعی که داشتم برمیگشتم سرکارم دیدم که دوتا پرستار راجب یه اتفاقی صحبت میکنن فالگوش وایستادم و فهمیدم که درسته من کابوس ندیدم و همش واقعیت بوده و اینکه دوباره تصمیم گرفتم...........
شرط ها:۱۰ لایک
کامنت ۵ تا
۴.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.