در عمقِ تاریک کشمکش های روح خسته ام به چیز های زیادی فکر
در عمقِ تاریک کشمکشهای روح خستهام به چیزهای زیادی فکر میکردم. به تراشیدنِ موهای سرم، به رانندگی در جادههای شمال با سرعتِ غیر مجاز، به سیگار، به مشروبهای الکلی با درصدِ بالا، به همخوابگی با یک غریبه، به گرسنگیهای طولانی، به خوابهای طولانی ... و همه اینها ، نه اینکه سیگاری باشم یا میلی به از خود بیخود شدن و دیوانگی یا اساساً هر گونه اندیشه و باوری به خیانت داشته باشم ... تنها به این دلیل که باشم ... میخواستم کاری کنم که به همه بگویم هنوز هستم ... باید اعتراف کنم گاهی به مرگ هم میپرداختم. به مرگ و به هر چیزی که مرا به آخرِ خط برساند. هر چیزی جز پودرهای موبر تقلبی دارو خانه ها. نه اینکه بخواهم در فکرِ آبروی بعد از مرگم باشم. چه اهمیت داشت آدمهای سطحی و بیکار در گوشِ هم چه خواهند گفت ... به این جور آشغال جات فکر نمیکردم تنها به این دلیل که در زندگی من هیچ چیز آنقدرها واجب نبود که ارزش آن را داشته باشد که حتی پرزهای معده و رودهام را از منجلابی که که در آن دست و پا میزدم پاک کند. اگر میشد خاطراتِ خانه خراب کن یا اشتباهات پی در پی سالهای گذشته یا حتی آخرین حرفها را پاک میکردم باز یک چیزی ...
یکی از این شب ها، در نامهای به فرزندم نوشتم ... سلولها هر روز تاریک تر، زنجیر ها تنگتر و نفس کشیدن هر لحظه سخت تر میشود، ولی من هنوز فکر میکنم میتوانم سیگاری بگیرانم، به سلامتی خودم و تو و زندگی گیلاسی را بالا ببرم و بعد مثلِ یک پلنگِ خشمگین هر چه را که محدودم میکند صد پاره کنم ... یکی از همین روزها دوباره سلامت میکنم نازنینم ...
نیکی فیروزکوهی
همه ی مادران به بهشت نمیروند
یکی از این شب ها، در نامهای به فرزندم نوشتم ... سلولها هر روز تاریک تر، زنجیر ها تنگتر و نفس کشیدن هر لحظه سخت تر میشود، ولی من هنوز فکر میکنم میتوانم سیگاری بگیرانم، به سلامتی خودم و تو و زندگی گیلاسی را بالا ببرم و بعد مثلِ یک پلنگِ خشمگین هر چه را که محدودم میکند صد پاره کنم ... یکی از همین روزها دوباره سلامت میکنم نازنینم ...
نیکی فیروزکوهی
همه ی مادران به بهشت نمیروند
۱۹۲
۰۷ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.