Part

Part ³⁰
ا.ت ویو:
وقتی برگه رو امضا کرد بلند شد و رفت سمت پله ها و ازشون بالا رفت و منم دوباره مشغول دیدن تلویزیون شدم..
مدتی بود تمام حواسم فیلم بود که در خونه زده شد..تازه فهمیده بودم که تقریبا دو ساعت همونجا نشسته بودم و فیلم میدیدم..از جام بلند شدم و رفتم سمت در..در رو باز کردم که تعجب کردم..همون پسری بود که توی عروسی دیده بودمش..اخمامو توی هم کشیدم گفتم
ا.ت:چی میخوایی
پسره خندید گفت
پسر:فکر نمیکردم برای ورود به خونه دوستم باید از شما اجازه بگیرم
قبل از اینکه حرفی بزنم تهیونگ از پشت سرم گفت
تهیونگ:بزار بیاد داخل
از جلوی در کنار رفتم تا پسره بیاد داخل..قبل از اینکه بره پیش تهیونگ برگشت سمتم گفت
پسره:جئون جونگ کوک هستم..میتونی کوک صدام کنی
و برام چشمک زد..چرخید و از پله ها بالا رفت..جونگ کوک؟..همون جور که توی فکر بودم رفتم سمت پله ها..نصف راه رو رفته بودم که گوشیم زنگ خورد..راه اومده رو برگشتم و از روی مبل گوشیم رو برداشتم قبل از اینکه جواب بدم گوشی قطع شد و بلافاصله دوباره زنگ خورد..یه شماره ناشناس بود..دو دل بودم که گوشی رو بردارم یا نه..لحظه اخر گوشی رو جواب دادم..
ا.ت:الو..
:سلام ا.ت
با صدایی که پشت گوشی بود یخ کردم اون چجوری شمارمو پیدا کرده بود
رابرت:ا.ت میدونی چقدر پیدا کردن شمارت برام سخت بود..
جوابی بهش ندادم و گوشی رو قطع کردم
استرس گرفته بودم اون بدجور..رفتم سمت اشپز خونه و یه لیوان اب خوردم و رفتم توی اتاقم..رفتم پشت پنجره و بازشون کردم..هوای خنک صورتمو نوازش میکرد..بوی گل های رزی که توی حیاط بودن کل فضا رو پر کرده بود..خورشید در حال غروب بود و اسمون نارنجی شده بود..یه نفس عمیق کشیدم و بدون اینکه پنجره رو ببندم از پنجره فاصله گرفتم..روی یکی از مبل ها نشستم و به بیرون خیره شدم..انقد به بیرون نگاه کردم که خورشید رفت و اسمون کم کم تاریک شد همه‌ی ستاره ها معلوم بودن از اخرین باری که ستاره هارو دیده بودم خیلی میگذشت..در حال تماشای ستاره ها بودم که صدایی باعث شد از نگاه کردن دست بکشیم..گوش هامو تیز کردم..صدای صحبت های تهیونگ و جونگ کوک بود..از جام بلند شدم و رفتم سمت در و گوشم رو روی در گذاشتم
کوک:فردا میگم که بیاد
تهیونگ:مطمعنی کارم باهاش راه میوفته
کوک:اره خیالت راحت..اگه اونو نخواستی بگو جدیدش رو بیارم
تهیونگ:چند سالشه
کوک:اومم سنش زیاد نیست
تهیونگ:باشه فردا عصر بفرستش بیاد
کوک:ولی مطمعنی میخوایی همچین کاری رو بکنی..
تهیونگ:اره مطمعنم
کوک:ولی الان که اون داخل خونت داره زندگی میکنه
تهیونگ:قرار داد بستم باهاش
کوک:چه قرار دادی؟
تهیونگ:قرار داد برای اینکه توی کار هام دخالت نکنه
کوک:خوبه
تهیونگ:..
ادامه دارد🍷
دیدگاه ها (۰)

Part ³¹ا.ت ویو:ته:بهتره دیگه بریکوک:اوهوم بعدا میبینمتوصدای ...

Part ³²ا.ت ویو:با سرمای شدیدی که به بدنم میخورد چشمامو باز ک...

Part ²⁹ا.ت ویو:همه جای اتاق رو خوب نگاه کردم..بعد از دوش گرف...

Part ²⁸ا.ت ویو:دیدم که یه خونه خیلی بزرگ درست جلومون قرار دا...

هرزه ی حکومتی پارت ۱ویو ا/ت با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم با...

قلب یخیپارت ۱۰از زبان ا/ت:غذامون تموم شد منم میخواستم برم دس...

هرزه ی حکومتی پارت ۵ بیدار شدم...تو اتاق بودم رفتم سمت در دس...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط