جنگل جادویی☘️
جنگل جادویی☘️
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
مغز مگومی: هشدارررر آژیر قرمززززز!!!!!!
*مگومی مثل مجسمه وایساده و سایا آروم به مگومی نگاه میکنه و یکمی تعجب میکنه و میره سمت و به خاطر قد کوتاهش مجبوره روی نوک پاهاش وایسه*
سایا: مگومی؟ خوبی؟
قلب مگومی: لامصبببببب از دور خوشگل بود از نزدیک خوشگل تر شددددد، قلب، گومنن
*گونه های مگومی سرخ شدن*
مغز مگومی: وای خدامرگم آبرومون رفتتت
*سایا آروم میخندد و یه بشکن میزنه*
سایا: مگومی، تو باغی؟؟
مگومی: ها؟ چی؟ کجا؟ آها اره اره، بریم
سایا: چرا سرخی؟
مگومی: چی؟؟؟ سرخ؟؟ نه بابا یکم گرممه
سایا: آها *یه خر خودتی خلصی تو چشاشه*
خب راه بیفت بریم
*مگومی و سایا سوار این ماشینا که برا کوه و جنگل میشن و سایا میشینه پشت فرمون و مگومی کللللل راه اصلا به سایا یه لحظه ام نگاش نمیکنه*
قلب مگومی: مغز؟
مغز مگومی: بله؟؟
قلب مگومی: میشه به چشما بگی به سایا نگاه کننن
مغز مگومی: اصلااااااااا و عبداااااااااااا
قلب مگومی: جانننن منننننننن
مغز مگومی: گفتم که نهه!
قلب مگومی: با-باشه🥺
*یهو قلب مگومی گرفت و مگومی قلبش رو گرفت و نمیتونست نفس بکشه و مگومی چشماشو از درد بست*
*سایا ماشینو نگه داشت و پیاده شد و سمت مگومی رفت و در طرف مگومی رو باز کرد*
سایا: مگومی، حالت خوبه
مغز مگومی: قلب باشه باشه گوه خوردم
*مگومی چشماشو باز کرد و اولین چیزی که دید چشمای نگران سایا بود*
قلب مگومی: عیجاننننننن😍😍😍😍
سایا: مگومی خوبی؟!؟
مگومی: ا-اوهوم، خوبم، یهو قلبم تیر کشید
سایا: دیوونه سکتم دادیاااااا، فکر کردم سکته قلبی کردی، دیگه اینجوری نترسون منو، فهمیدی
*یهو گوشیه سایا زنگ میخوره ووو گوجو سنسی عه*
سایا: کنیچیوا سنسه*☆:فک نکنم نیاز به ترجمه باشه*
گوجو: هاییییی سایا، کوجایی؟ از مگومی خبر داری
*مگومی داره از اون پشت میگه: 🙅🏻♂️🙅🏻♂️🙅🏻♂️🙅🏻♂️*
سایا: اوهوم باهمیم
*مگومی:🤦🏻♂️*
گوجو: عه؟!؟ به به، عروسی کیه؟؟
سایا: سنسه!
گوجو: باشع باشه، اما من میشم عمو بچه هاتوناااا، راستی امشب قراره چیکارا کنین شیطوناا
سایا: سنسه من قطع میکنماا
گوجو: اوکی اوکی، گوشیو یه لحظه بده به مگومی
سایا: اوکی، مگومی بیا بگیر گوشیو
*سایا گوشی رو میده به مگومی*
مگومی: بله سنسی؟
گوجو: با عشقت خوش میگذره؟
مگومی: سنسه چرا الکی میگی؟؟
گوجو: شاید خنک بازی دربیارم اما فقط خر طرز نگاه تورو نسبت به سایا نمیفهمه
مگومی: یوجی بهت گفته؟
گوجو: عه؟ از کجا فهمیدی؟
مگومی: هیچی فقط به یوجی بگو برگشتم نبینمش وگرنه زندش نمیزارم و جرات داری به کسی بگو سنسه تا برگردم بزنم همتونو..
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
لیلی: سیلام، بنده بر اساس خواسته های شماهاا بازم ادامش دادم
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
مغز مگومی: هشدارررر آژیر قرمززززز!!!!!!
*مگومی مثل مجسمه وایساده و سایا آروم به مگومی نگاه میکنه و یکمی تعجب میکنه و میره سمت و به خاطر قد کوتاهش مجبوره روی نوک پاهاش وایسه*
سایا: مگومی؟ خوبی؟
قلب مگومی: لامصبببببب از دور خوشگل بود از نزدیک خوشگل تر شددددد، قلب، گومنن
*گونه های مگومی سرخ شدن*
مغز مگومی: وای خدامرگم آبرومون رفتتت
*سایا آروم میخندد و یه بشکن میزنه*
سایا: مگومی، تو باغی؟؟
مگومی: ها؟ چی؟ کجا؟ آها اره اره، بریم
سایا: چرا سرخی؟
مگومی: چی؟؟؟ سرخ؟؟ نه بابا یکم گرممه
سایا: آها *یه خر خودتی خلصی تو چشاشه*
خب راه بیفت بریم
*مگومی و سایا سوار این ماشینا که برا کوه و جنگل میشن و سایا میشینه پشت فرمون و مگومی کللللل راه اصلا به سایا یه لحظه ام نگاش نمیکنه*
قلب مگومی: مغز؟
مغز مگومی: بله؟؟
قلب مگومی: میشه به چشما بگی به سایا نگاه کننن
مغز مگومی: اصلااااااااا و عبداااااااااااا
قلب مگومی: جانننن منننننننن
مغز مگومی: گفتم که نهه!
قلب مگومی: با-باشه🥺
*یهو قلب مگومی گرفت و مگومی قلبش رو گرفت و نمیتونست نفس بکشه و مگومی چشماشو از درد بست*
*سایا ماشینو نگه داشت و پیاده شد و سمت مگومی رفت و در طرف مگومی رو باز کرد*
سایا: مگومی، حالت خوبه
مغز مگومی: قلب باشه باشه گوه خوردم
*مگومی چشماشو باز کرد و اولین چیزی که دید چشمای نگران سایا بود*
قلب مگومی: عیجاننننننن😍😍😍😍
سایا: مگومی خوبی؟!؟
مگومی: ا-اوهوم، خوبم، یهو قلبم تیر کشید
سایا: دیوونه سکتم دادیاااااا، فکر کردم سکته قلبی کردی، دیگه اینجوری نترسون منو، فهمیدی
*یهو گوشیه سایا زنگ میخوره ووو گوجو سنسی عه*
سایا: کنیچیوا سنسه*☆:فک نکنم نیاز به ترجمه باشه*
گوجو: هاییییی سایا، کوجایی؟ از مگومی خبر داری
*مگومی داره از اون پشت میگه: 🙅🏻♂️🙅🏻♂️🙅🏻♂️🙅🏻♂️*
سایا: اوهوم باهمیم
*مگومی:🤦🏻♂️*
گوجو: عه؟!؟ به به، عروسی کیه؟؟
سایا: سنسه!
گوجو: باشع باشه، اما من میشم عمو بچه هاتوناااا، راستی امشب قراره چیکارا کنین شیطوناا
سایا: سنسه من قطع میکنماا
گوجو: اوکی اوکی، گوشیو یه لحظه بده به مگومی
سایا: اوکی، مگومی بیا بگیر گوشیو
*سایا گوشی رو میده به مگومی*
مگومی: بله سنسی؟
گوجو: با عشقت خوش میگذره؟
مگومی: سنسه چرا الکی میگی؟؟
گوجو: شاید خنک بازی دربیارم اما فقط خر طرز نگاه تورو نسبت به سایا نمیفهمه
مگومی: یوجی بهت گفته؟
گوجو: عه؟ از کجا فهمیدی؟
مگومی: هیچی فقط به یوجی بگو برگشتم نبینمش وگرنه زندش نمیزارم و جرات داری به کسی بگو سنسه تا برگردم بزنم همتونو..
•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•~•
لیلی: سیلام، بنده بر اساس خواسته های شماهاا بازم ادامش دادم
۴۳۰
۱۱ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.