پارت [52]
پارت [52]
ویو شب
تهیونگ:بچها بیاین پایین
پسرش و دخترش:چشم اوپا
رفتن پایین
تهیونگ:خب آم بچها مشکلتاتونو بگین
پسرش:راجب چی؟
تهیونگ:هه سو
دخترش:اول من
تهیونگ:میشنوم
دخترش:بابایی تو مارو دیکه دوس نداری؟
تهیونگ:یا این چه حرفیه دخترم معلومه که دوستون خیلی زیادم دوستون دارم
دخترش:بابا مگه تو به من نگفته بودی هرکی اشکتو در بیاره من میدونمو اون؟
تهیونگ:اره
دخترش:هه سو اشکمو درمیاره
تهیونگ:دخترم میدونم برات سخته نمیتونی بهش عادت کنی
دخترش:اما بابا...
تهیونگ:دخترم تو مادرت دیشب اومد تویه خوابت تویه خواب منم اومد
دخترش:عا جدی بابا؟
تهیونگ:اره کلی حرف زدیم تویه خواب دلم براش تنگ شده بود
دخترش:چیدیدی؟
تهیونگ:بهم گفتش که تو از هه سو متنفری و از منم ناراحتی گفت که دلش نمیخواد من ازدواج کنم راستشو گفته؟
دخترش:آ...آره
تهیونگ:چرا دخترم؟ حس میکنه اون زن جایه مادرتو گرفته؟یا حس میکنی که جایه شماهارو گرفته هوم؟
دخترش:هردو بابا هردوش
تهیونگ:دخترم من تویه این دنیا شماها و مادرتونو از همه بیشتر دوس دارم بعدش هه سو بخواد جاتونو بگیره ؟درضمن منو هه سو قرار نیست هیچوقت کنار هم بخوابیم
دخترش:بابا اخه اون هنوز نیومده داره پرویی میکنه
تهیونگ:دخترم خب چیکار کنه اون یه زن مجرده و دلش میخواد حرف حرف خودش باشه خب مثه یه عروس تازس دیگه
دخترش:بابا کجاش دختره اخه از اوماجونه من پیر تره
تهیونگ:ینی الان من پیرم بچه(خنده)
دخترش:نه (خنده)
تهیونگ:نگران نباش پس خب؟
دخترش:پس قولم نمیدم باهاش مهربون باشم همیشه ساده و جدی
تهیونگ:باشه البته با احترام
دخترش:چشم
تهیونگ:تو چی پسرم؟
پسرش:منم حرفایه آبجی
تهیونگ:باشه خب برین بخوابین دیگه....
پسرش و دخترش:چشم آپا.....
ادامع دارد..
ویو شب
تهیونگ:بچها بیاین پایین
پسرش و دخترش:چشم اوپا
رفتن پایین
تهیونگ:خب آم بچها مشکلتاتونو بگین
پسرش:راجب چی؟
تهیونگ:هه سو
دخترش:اول من
تهیونگ:میشنوم
دخترش:بابایی تو مارو دیکه دوس نداری؟
تهیونگ:یا این چه حرفیه دخترم معلومه که دوستون خیلی زیادم دوستون دارم
دخترش:بابا مگه تو به من نگفته بودی هرکی اشکتو در بیاره من میدونمو اون؟
تهیونگ:اره
دخترش:هه سو اشکمو درمیاره
تهیونگ:دخترم میدونم برات سخته نمیتونی بهش عادت کنی
دخترش:اما بابا...
تهیونگ:دخترم تو مادرت دیشب اومد تویه خوابت تویه خواب منم اومد
دخترش:عا جدی بابا؟
تهیونگ:اره کلی حرف زدیم تویه خواب دلم براش تنگ شده بود
دخترش:چیدیدی؟
تهیونگ:بهم گفتش که تو از هه سو متنفری و از منم ناراحتی گفت که دلش نمیخواد من ازدواج کنم راستشو گفته؟
دخترش:آ...آره
تهیونگ:چرا دخترم؟ حس میکنه اون زن جایه مادرتو گرفته؟یا حس میکنی که جایه شماهارو گرفته هوم؟
دخترش:هردو بابا هردوش
تهیونگ:دخترم من تویه این دنیا شماها و مادرتونو از همه بیشتر دوس دارم بعدش هه سو بخواد جاتونو بگیره ؟درضمن منو هه سو قرار نیست هیچوقت کنار هم بخوابیم
دخترش:بابا اخه اون هنوز نیومده داره پرویی میکنه
تهیونگ:دخترم خب چیکار کنه اون یه زن مجرده و دلش میخواد حرف حرف خودش باشه خب مثه یه عروس تازس دیگه
دخترش:بابا کجاش دختره اخه از اوماجونه من پیر تره
تهیونگ:ینی الان من پیرم بچه(خنده)
دخترش:نه (خنده)
تهیونگ:نگران نباش پس خب؟
دخترش:پس قولم نمیدم باهاش مهربون باشم همیشه ساده و جدی
تهیونگ:باشه البته با احترام
دخترش:چشم
تهیونگ:تو چی پسرم؟
پسرش:منم حرفایه آبجی
تهیونگ:باشه خب برین بخوابین دیگه....
پسرش و دخترش:چشم آپا.....
ادامع دارد..
۵.۴k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.