میتوانی که فریبم بدهی با نظری

می‌توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه‌انداخته‌ای سوی شکار دگری
آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری
مرهمی‌بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
دیدگاه ها (۲)

Mehdi Yarrahi .....بیا تا پیدا شم تو باشتا من باشم هنوزمیشین...

870Farzad Farzin .....وقتی من رسیدم قطار رفته بود، تو مه و د...

منم بندهٔ اهل بیت نبیستایندهٔ خاک پای وصیحکیم این جهان را چ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط