تا مرزِ جنون به پای او ، می مانم
تا مرزِ جنون به پای او ، می مانم
ارابه ی عشقِ او بجان می رانم
جز عشق ندارم سخنی یا نفسی
هر سو که روم چو چشمه و بارانم
دل را بکشم به سر سرای شب او
با حنجر پاره تا سحر می خوانم
خون بر دل وجان کشم شبِ مهمانی
از در چو روم بخون دل مهمانم
ارابه ی عشقِ او بجان می رانم
جز عشق ندارم سخنی یا نفسی
هر سو که روم چو چشمه و بارانم
دل را بکشم به سر سرای شب او
با حنجر پاره تا سحر می خوانم
خون بر دل وجان کشم شبِ مهمانی
از در چو روم بخون دل مهمانم
۴.۸k
۲۱ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.