مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده

مثل یک کودک بد خواب که بازیچه شده
خسته ام خسته تر از آنکه بگویم چه شده

در خیالات بهم ریخته ی دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطره ای زد به سرم

می روم چشم ترم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظر باز شکایت ببرم

ناممان منتسبش بود نمیدانستیم
جانمان در طلبش بود نمیدانستیم

خبر آمد همه جا شعر تو را میخواند
شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم

قول دادم برود از غزل آتی من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتی من

مشکلت با من و احوال پریشانم چیست ؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست

نفسم را به هوای نفسی تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر

بخدا هیچ کسی مثل من آزرده نشد
مثل لب های تو انقدر ترک خورده نشد

هیچ کس مثل من از دست خودش شاکی نیست
از همین فاصله برگرد تو هم باکی نیست

فرق دارد دل من با دل تو عالمشان
در دهانم پر حرف است نمی گویمشان

به خودم سیلی سرخی زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غم شان

پشت وابستگی ام هست دلیلی که نپرس
منم و تجربه ی طعم اصیلی که نپرس

حرف دل را که نباید بگذاری آخر 
این چه چشمان شروریست که داری آخر ؟

چشم تو روی من غم زده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افت
دیدگاه ها (۳)

کسی ازخرابه‌ی دل،نگرفته باج هرگز!تو بر آن خَراج بَستی وبه سل...

آموخته‌ام که وابسته نباید شد ...نه به هیچ‌کس ، نه به هیچ راب...

انسان‌ها اگر بخواهند بین تو و خوشبختی‌شان یکی را انتخاب کنند...

پشت سر هر انسان موفق،سالیان بسیاری از ناکامی نهفته است.👤 ژوز...

#پیرمرد ی تمام عمرش را بین #بازار و #کوچه سر می کردهرکسی بار...

پیر مردی تمام عمرش را بین بازاروکوچه سر می کردهرکسی بار در د...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط