نوشت الان چه احساسی داری عشق

نوشت: «الان چه احساسی داری؟ عشق؟»
با خودم فکر کردم که از من تا عشق، انگار فقط یک‌قدم فاصله‌ست. یک قدم مونده تا عاشق شم اما جسارت برداشتن این قدم و ندارم. جرئت‌ش رو ندارم که خودم و به جهان دیگه‌ای بسپارم.
براش نوشتم: «تو بعضی فیلم‌ها، یکی از بازیگرها اتفاقی دستش می‌خوره به یه آجر و اون دیوار از هم باز می‌شه، نور از پشت دیوار میزنه بیرون و یه دنیای ناشناخته اون پشت نشون داده می‌شه، یا کتابخونه و کمد می‌چرخه و پشتش یه باغ بزرگه، اونجاست که اون بازیگر باید انتخاب کنه می‌خواد بره و تجربه کنه اون دنیای دیگه رو یا می‌خواد بمونه، اون چند صدم ثانیه مکث و دیدی؟ من دقیقا همونجا وایسادم.»
#زهره_احمدی.
دیدگاه ها (۱)

زندگی یعنی اینکه ، منتظر پایانِ طوفان نمونی!بلکه یاد بگیری ز...

پدربزرگم میگفت :هروقت مادربزرگم باهاش قهر میکرددر ظرف ترشی ر...

ز روی پنجره ی من خیال او پر زدو شب ادامه گرفتو من ادامه گرفت...

آدم همیشه از اون چیزی که داره... بیشتر می خواد...به هفته‌ای ...

باوا به مولا شماها شلوارتونم رو سرتون بکشین صهیونیست ها بهتو...

فیک ببر سیاهپارت ۱۶(هوای زیرزمین سنگین شده… صدای قدم‌ها و مو...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط