📩 دانلود کتاب صوتی یک روز انتظار
📩 دانلود کتاب صوتی یک روز انتظار
https://xip.li/zRPIhG
📃موضوع: داستان کوتاه
✍نویسنده: ارنست همینگوی
📣راوی: میلاد تمدن
⭕حجم: 22.6 مگابایت
⏰زمان: 9 دقیقه و 26 ثانیه
کتاب صوتی یک روز انتظار اثر ارنست همینگوی، داستانی آموزنده دربارهی پدر و پسری بیمار است.
در قسمتی از کتاب صوتی یک روز انتظار میشنویم:
پایین که آمدیم دکتر سه نوع کپسول و طرز مصرف آنها را به من داد. یکی تببر بود، یکی دیگر مسهل بود، و سومی هم اسید خون را پایین میآورد. دکتر گفت میکروب آنفولانزا فقط در محیط اسیدی زنده میماند. ظاهراً چیزی نبود که در مورد آنفولانزا نداند و گفت اگر تبش از صد و چهار درجه بالاتر نرود، اصلاً نباید نگران سلامتیش باشیم. اخیراً آنفولانزای خفیفی شیوع پیدا کرده بود، و اگر بچه سینه پهلو نمیکرد، خطری نداشت.
به اتاق که برگشتم درجه تبش را با زمان مصرف کپسولها روی تکه کاغذی نوشتم.
- میخواهی برایت چیزی بخوانم؟
پسرک گفت: "اگر خودت میخواهی، باشد."
رنگش پریده بود و زیر چشمهایش گود افتاده بود. آرام روی تختش دراز کشیده بود و انگار حواسش جای دیگری بود.
داستان دزدان دریایی هاوارد پلای را با صدای بند برایش خواندم، اما معلوم بود که حواسش به داستان نیست.
پرسیدم: "بهتری، باباجان؟"
گفت: "تا حالا که فرقی نکردهام."
کنار تخت نشستم و برای خودم کتاب خواندم تا زمان کپسول بعدی برسد. باید خوابش میبرد، اما نگاهش که کردم، دیدم با نگاهی عجیب به پایین تخت خیره شده.
- چرا نمیخوابی؟ زمان خوردن داروها که شد بیدارت میکنم.
- دلم میخواهد بیدار باشم."
چند دقیقه بعد، رو کرد به من و گفت: "بابا جان، اگر خسته میشوی، لازم نیست پیش من بمانی."
- خسته نمیشوم.
- نه، منظورم این است که اگر خسته میشوی، مجبور نیستی کنارم بمانی.
احساس کردم هذیان میگوید. ساعت یازده که شد کپسولهایش را دادم و از خانه بیرون رفتم.
#ارنست_همینگوی #یک_روز_انتظار
🆔 @Romandaryaa
https://xip.li/zRPIhG
📃موضوع: داستان کوتاه
✍نویسنده: ارنست همینگوی
📣راوی: میلاد تمدن
⭕حجم: 22.6 مگابایت
⏰زمان: 9 دقیقه و 26 ثانیه
کتاب صوتی یک روز انتظار اثر ارنست همینگوی، داستانی آموزنده دربارهی پدر و پسری بیمار است.
در قسمتی از کتاب صوتی یک روز انتظار میشنویم:
پایین که آمدیم دکتر سه نوع کپسول و طرز مصرف آنها را به من داد. یکی تببر بود، یکی دیگر مسهل بود، و سومی هم اسید خون را پایین میآورد. دکتر گفت میکروب آنفولانزا فقط در محیط اسیدی زنده میماند. ظاهراً چیزی نبود که در مورد آنفولانزا نداند و گفت اگر تبش از صد و چهار درجه بالاتر نرود، اصلاً نباید نگران سلامتیش باشیم. اخیراً آنفولانزای خفیفی شیوع پیدا کرده بود، و اگر بچه سینه پهلو نمیکرد، خطری نداشت.
به اتاق که برگشتم درجه تبش را با زمان مصرف کپسولها روی تکه کاغذی نوشتم.
- میخواهی برایت چیزی بخوانم؟
پسرک گفت: "اگر خودت میخواهی، باشد."
رنگش پریده بود و زیر چشمهایش گود افتاده بود. آرام روی تختش دراز کشیده بود و انگار حواسش جای دیگری بود.
داستان دزدان دریایی هاوارد پلای را با صدای بند برایش خواندم، اما معلوم بود که حواسش به داستان نیست.
پرسیدم: "بهتری، باباجان؟"
گفت: "تا حالا که فرقی نکردهام."
کنار تخت نشستم و برای خودم کتاب خواندم تا زمان کپسول بعدی برسد. باید خوابش میبرد، اما نگاهش که کردم، دیدم با نگاهی عجیب به پایین تخت خیره شده.
- چرا نمیخوابی؟ زمان خوردن داروها که شد بیدارت میکنم.
- دلم میخواهد بیدار باشم."
چند دقیقه بعد، رو کرد به من و گفت: "بابا جان، اگر خسته میشوی، لازم نیست پیش من بمانی."
- خسته نمیشوم.
- نه، منظورم این است که اگر خسته میشوی، مجبور نیستی کنارم بمانی.
احساس کردم هذیان میگوید. ساعت یازده که شد کپسولهایش را دادم و از خانه بیرون رفتم.
#ارنست_همینگوی #یک_روز_انتظار
🆔 @Romandaryaa
۴.۹k
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.