دنیای دیگر پارت ۱۴
چویا: چرا من لباس دازای رو بپوشم ؟دازای خودش دست و پا داره بچه هم نیست ، تازه اونا فرق منو و دازای هم میدونن
رانپو:ولی دازای باید سالم بمونه چون ما به اون برای کار های دیگه نیاز داریم تازه مگه تو حقوق ۱ ماه بعد رو هم جور کردی؟
چویا گوشاش تیز میشه: درسته !
رانپو:این ماموریت رو برو نصفش صاف میشه
آتسوشی:شما نمیخواید در مورد این حقوق حرف بزنید؟
دازای:بعدا میگم بهت
دازای: شناسایی چطور؟
موری:اون هم حل شده😉😎 دخترااااااااا
در با شدت یاز میشه و گین و نائومی وارد میشن
آکو:خواهر مننننننننن! موری_سان!! اصلا گین تو مگه بلدی گریم کنی؟
گین:بله!😆😁
نائومی جدی :چویا-ساماااااا !!!🤭😁 ما قراره شما رو شبیه دازای کنیم
چویا: و قد؟
نائومی:اون رو میشه یک کاری کرد شما جاذبه رو کنترل میکنید درسته؟ میتونید تو هوا معلق بشید و یک پا هم زیر پاتون معلق کنید کسی نمیفهمه
پو:خوب حل شد؟ برای کی هست ماموریت؟
فوکوزاوا:پس فردا ! جلسه تمام!
دازای :خوب رانپو چیای خونمون در مورد ماموریت هم حرف میزنیم!
چویا دستش رو میندازه دور گردن دازای و رانپو:بدون من کجا؟
دازای:شما هم بیا ! شین سوکوکو میاید؟
آکو:نه من کلاس خصوصی با آتسوشی دارم
چویا: خوش بگذره!
دازای به سمت خونه رفت و خونه دو مرتب کرد و دوباره به مادرش میخواست زنگ بزنه که رانپو و چویا از راه میرسن
دازای: چقد. خوب که اومدید خواستم به مادرم زنگ بزنم
چویا سریع گوشی رو میگیره از دازای میگیره و به مادر دازای زنگ میزنه
دازای:چویا!😆😃
چویا:ساکت ! دلم برای خاله آتنا( اسم مادر دازای ) تنگ شده
یهو از پشت گوشی صدای مادر دازای میاد
(مادر دازای:🤎)
🤎:منم دلم برات تنگ شده چویا !
رانپو:زن داییییی !!!
🤎:رانپووووووووو! عشق زن دایییی چطوری؟
دازای:مادرررررر
🤎:به پسر گام چطوری؟ خوبی نفسم
دازای:یا
چویا:خاله اینبار کی رو برای دازای پیدا کردید نکنه همون یونا -چان هست؟
نویسنده: دو سال پیش خوانواده دازای و رانپو اومدن پیش دازای و یونا ، دختر دایی دازای هست! خواستید بگید در مورد خوانواده دازای و رانپو پست بزارم)
🤎:این طور نیست خوشحالم بخاطر اینکه دارید میاید !
رانپو:ولی دازای باید سالم بمونه چون ما به اون برای کار های دیگه نیاز داریم تازه مگه تو حقوق ۱ ماه بعد رو هم جور کردی؟
چویا گوشاش تیز میشه: درسته !
رانپو:این ماموریت رو برو نصفش صاف میشه
آتسوشی:شما نمیخواید در مورد این حقوق حرف بزنید؟
دازای:بعدا میگم بهت
دازای: شناسایی چطور؟
موری:اون هم حل شده😉😎 دخترااااااااا
در با شدت یاز میشه و گین و نائومی وارد میشن
آکو:خواهر مننننننننن! موری_سان!! اصلا گین تو مگه بلدی گریم کنی؟
گین:بله!😆😁
نائومی جدی :چویا-ساماااااا !!!🤭😁 ما قراره شما رو شبیه دازای کنیم
چویا: و قد؟
نائومی:اون رو میشه یک کاری کرد شما جاذبه رو کنترل میکنید درسته؟ میتونید تو هوا معلق بشید و یک پا هم زیر پاتون معلق کنید کسی نمیفهمه
پو:خوب حل شد؟ برای کی هست ماموریت؟
فوکوزاوا:پس فردا ! جلسه تمام!
دازای :خوب رانپو چیای خونمون در مورد ماموریت هم حرف میزنیم!
چویا دستش رو میندازه دور گردن دازای و رانپو:بدون من کجا؟
دازای:شما هم بیا ! شین سوکوکو میاید؟
آکو:نه من کلاس خصوصی با آتسوشی دارم
چویا: خوش بگذره!
دازای به سمت خونه رفت و خونه دو مرتب کرد و دوباره به مادرش میخواست زنگ بزنه که رانپو و چویا از راه میرسن
دازای: چقد. خوب که اومدید خواستم به مادرم زنگ بزنم
چویا سریع گوشی رو میگیره از دازای میگیره و به مادر دازای زنگ میزنه
دازای:چویا!😆😃
چویا:ساکت ! دلم برای خاله آتنا( اسم مادر دازای ) تنگ شده
یهو از پشت گوشی صدای مادر دازای میاد
(مادر دازای:🤎)
🤎:منم دلم برات تنگ شده چویا !
رانپو:زن داییییی !!!
🤎:رانپووووووووو! عشق زن دایییی چطوری؟
دازای:مادرررررر
🤎:به پسر گام چطوری؟ خوبی نفسم
دازای:یا
چویا:خاله اینبار کی رو برای دازای پیدا کردید نکنه همون یونا -چان هست؟
نویسنده: دو سال پیش خوانواده دازای و رانپو اومدن پیش دازای و یونا ، دختر دایی دازای هست! خواستید بگید در مورد خوانواده دازای و رانپو پست بزارم)
🤎:این طور نیست خوشحالم بخاطر اینکه دارید میاید !
- ۱.۸k
- ۲۹ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط