p12
ات: باسه شب بخیر
یونگی:شب بخیر عزیزم
رفتم تو اتاقم که بعد از یمدت خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم کارای لازمو انجام دادم یه شرتک لی با یه هودی مشکی بلند پوشیدمو موهامو بستم و رفتم پایین
ات: سلام
نامجون: صبح بخیر
ات: بغیه کجان
نامجون: هنوز خوابن
ات: حتی بابام و عمو؟
نامجون: اره دیشب خسته بودن انگار
ات: اوهوم
نامجون: راستی... الان من واقعا باید نقش دوست پسرتو بازی کنم؟
ات: هعیی اره متاسفانه
جیهوپ: صبح بخیر
ات و نامجون: صبح بخیر
جیهوپ: بغیه هنوز خوابن؟
ات: اره
جیهوپ: برین بیدارشون کنین عمو جینتونو خودم بیدار میگنم امروز قراره بریم یه جایی
نامجون: کجا
جیهوپ:(خنده) رفتیم میفهمی
ات: هووم باش
رفتم بالا اول تهیونگ و بیدار کردم بعد کوک بعد رفتم بابامو بیدار کردم رفتم جیمینو بیدار کنم هرکاری کردم بیدار نشد که پاشو گرفتم از تنت انداختم پایین
جیمبن: چتههه
ات:*جر خوردن از خنده*
نامجون ویو
رفتم تو اتاق جیمین دیدم ات انداختش رو زمینو خودش داشت میخندید واای چه قشنگ میخندهه... هی چی میگی نامجون... ولی من واقعا یه حسی به ات پیدا کردم... اره من عاشقش شدم
ات ویو
جیمین دنبالم کرد منم فرار میکرد پشت سر نامجون قایم شدم
جیمین: بیا اینجا کاریت ندارم
ات: داری
حیمین: نامجوون حقو به من میدی که بزنم لهش کنم؟
نامجون: دخالت نمیکنم (خنده)
ات:عههه
جیمین: باسه ایندفعه رو ازت میگذرم ولی دفعه ی بعدی در کار نیست
ات: عه واقعااا
جیمین: مسخره
ات: اسم بابات اصغره
جیمین: اگگگ
نامجون: هعیی بیاین صبحوپه
ات: زود بیا عمو گفت قراره بریم یجایی منتظرم بگهه
جیمین: باشههه
رفتیم پایین جیمینم اومد داشتیم صبحونه میخوردیم که
جین: بچها
همه: بله
جین: تا یساعت دیگه لباس شناهاتونو اماده کنین میخوایم بریم پارک ابی
همه: اخجوون باسهه
ادامه دارد
تا ساعت چهار نیستم خودتونو جر ندین
یونگی:شب بخیر عزیزم
رفتم تو اتاقم که بعد از یمدت خوابم برد
صبح وقتی بیدار شدم کارای لازمو انجام دادم یه شرتک لی با یه هودی مشکی بلند پوشیدمو موهامو بستم و رفتم پایین
ات: سلام
نامجون: صبح بخیر
ات: بغیه کجان
نامجون: هنوز خوابن
ات: حتی بابام و عمو؟
نامجون: اره دیشب خسته بودن انگار
ات: اوهوم
نامجون: راستی... الان من واقعا باید نقش دوست پسرتو بازی کنم؟
ات: هعیی اره متاسفانه
جیهوپ: صبح بخیر
ات و نامجون: صبح بخیر
جیهوپ: بغیه هنوز خوابن؟
ات: اره
جیهوپ: برین بیدارشون کنین عمو جینتونو خودم بیدار میگنم امروز قراره بریم یه جایی
نامجون: کجا
جیهوپ:(خنده) رفتیم میفهمی
ات: هووم باش
رفتم بالا اول تهیونگ و بیدار کردم بعد کوک بعد رفتم بابامو بیدار کردم رفتم جیمینو بیدار کنم هرکاری کردم بیدار نشد که پاشو گرفتم از تنت انداختم پایین
جیمبن: چتههه
ات:*جر خوردن از خنده*
نامجون ویو
رفتم تو اتاق جیمین دیدم ات انداختش رو زمینو خودش داشت میخندید واای چه قشنگ میخندهه... هی چی میگی نامجون... ولی من واقعا یه حسی به ات پیدا کردم... اره من عاشقش شدم
ات ویو
جیمین دنبالم کرد منم فرار میکرد پشت سر نامجون قایم شدم
جیمین: بیا اینجا کاریت ندارم
ات: داری
حیمین: نامجوون حقو به من میدی که بزنم لهش کنم؟
نامجون: دخالت نمیکنم (خنده)
ات:عههه
جیمین: باسه ایندفعه رو ازت میگذرم ولی دفعه ی بعدی در کار نیست
ات: عه واقعااا
جیمین: مسخره
ات: اسم بابات اصغره
جیمین: اگگگ
نامجون: هعیی بیاین صبحوپه
ات: زود بیا عمو گفت قراره بریم یجایی منتظرم بگهه
جیمین: باشههه
رفتیم پایین جیمینم اومد داشتیم صبحونه میخوردیم که
جین: بچها
همه: بله
جین: تا یساعت دیگه لباس شناهاتونو اماده کنین میخوایم بریم پارک ابی
همه: اخجوون باسهه
ادامه دارد
تا ساعت چهار نیستم خودتونو جر ندین
۲۸.۵k
۰۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.