دوپارتی
دوپارتی
جیمین
ژانر: غمگین
با دست لرزون تفنگو سمتش گرفتم
نمی خواستم نمی خواستم اینجوری بشه
اشک های توی چشمم دیدمو مختل کرده بودن
چرا چرا باید عشق خودمو با دستای خودم بکشم
...........فلش بک
در و باز کرد
برقا خاموش بود
ا/ت:یعنی جیمین خونه نیست
اینو که گفت یه دفعه برقا روشن شد و خورده کاغذ های رنگی ریختن تو سرش جیمین رو دید که یه کلاه تولد روی سر شه و یه کیک بزرگ دستشه و اعضا که کنارش وایساده بودن اشک توی چشماش جمع شد
جیمین:تولد مبارک عزیزمممممم
اعضا: تولدت مبارک ا/تتتتتتتت
هنوز تو شک بود که با این حرف جیمین به خودش اومد درسته امروز تولدش بود
ا/ت:وای خدا جون مرسی که یادتون بود
اینو گفت و اشکایی که حالا رو گونش سرازیر بودنو پاک کرد
ا/ت:مرسی خیلی ازتون ممنونم
جیمین:گریه نکن عزیز دلم ناراحت میشما
ا/ت:چشم
اینو گفت و لبخندی زد
دور هم جمع شدن و کیک رو بردیدن کادو ها رو باز کردن و کلی با هم شادی کردن رو کاناپه نشسته بودنو فیلم نگاه میکردن که گوشی جیمین زنگ خورد
تا نگاهش به صفحه گوشی افتاد رنگ از رخسارش پرید
با لکنت گفت
جیمین:ب بخشید بچه ها باید جواب بدم
اینو گفت و از جمع دور شد
جیمین: الو سلام رئیس جوین کاری داشتید
رئیس جوین:سلام خب داشتم پرونده ها رو چک میکردم که دیدم یکیش کامل نیست
هوم پرونده ا/ت درسته قرار بوده سه ماه پیش کارشو تموم کنی چرا انقدر تاخیر
جیمین: متاسفانه یه مشکلی پیش اومده رئیس
رئیس جوین: برام مهم نیست چه مشکلی پیش اومده هر چه سریع تر تا فردا شب کارشو تموم کن
جیمین: اما ..
رئیس جوین:اما و اگر ندارع من بهت اعتماد کردم که این پرونده رو به تو سپردم اگه تا فردا کارشو تموم نکردی پرونده رو میدم دست یکی دیگه
جیمین:باشه باشه رئیس فردا تمومش میکنم
گوشیو قطع کرد و رو صندلی نشت اشکاش بی اختیار سرازیر شدن اون
میدونست که این عشقی که درگیرش شده شدنی نیست
میدونست دیر یا زود باید کسی که حالا با قلب و روحش عاشقشه و رو با دستای خودش بکشه
سرشو به صندلی تکیه داد و چشماش و بست تمام خاطرات این سه ماهش جلوی چشماش اومد جوری که عاشق این دختر شده بود وصف شدنی نبود
.............حال
حالا اون بودو عشقش وسط یه انبار بزرگ که دور تا دورشو مامور های مافیا پر کرده بودن
دیگه زمانش بود
وقتش رسیده بود که با عشقش خداحافظی کنه
جلو رفت
ا/ت: ج جیمین اینجا چخبره ما برای چی اومدیم اینجا
جیمین:نگران نباش عزیزم چیزی نیست
می خواستم یچیزی بهت بگم
اینو که گفت اشک از گونه های سرازیر شد
جیمین: وقتشه از هم خداحافظی کنیم
ببخشید اگه برات کم گذاشتم
اگه گاهی بد اخلاق بودم
اگه اگه اگه اگه
فقط می خوام بدونی که تا ابد تو عشق دردونه من می مونی
ا/ت : چی داری میگی جیمین تروخدا اینجوری حرف نزن
جیمین
ژانر: غمگین
با دست لرزون تفنگو سمتش گرفتم
نمی خواستم نمی خواستم اینجوری بشه
اشک های توی چشمم دیدمو مختل کرده بودن
چرا چرا باید عشق خودمو با دستای خودم بکشم
...........فلش بک
در و باز کرد
برقا خاموش بود
ا/ت:یعنی جیمین خونه نیست
اینو که گفت یه دفعه برقا روشن شد و خورده کاغذ های رنگی ریختن تو سرش جیمین رو دید که یه کلاه تولد روی سر شه و یه کیک بزرگ دستشه و اعضا که کنارش وایساده بودن اشک توی چشماش جمع شد
جیمین:تولد مبارک عزیزمممممم
اعضا: تولدت مبارک ا/تتتتتتتت
هنوز تو شک بود که با این حرف جیمین به خودش اومد درسته امروز تولدش بود
ا/ت:وای خدا جون مرسی که یادتون بود
اینو گفت و اشکایی که حالا رو گونش سرازیر بودنو پاک کرد
ا/ت:مرسی خیلی ازتون ممنونم
جیمین:گریه نکن عزیز دلم ناراحت میشما
ا/ت:چشم
اینو گفت و لبخندی زد
دور هم جمع شدن و کیک رو بردیدن کادو ها رو باز کردن و کلی با هم شادی کردن رو کاناپه نشسته بودنو فیلم نگاه میکردن که گوشی جیمین زنگ خورد
تا نگاهش به صفحه گوشی افتاد رنگ از رخسارش پرید
با لکنت گفت
جیمین:ب بخشید بچه ها باید جواب بدم
اینو گفت و از جمع دور شد
جیمین: الو سلام رئیس جوین کاری داشتید
رئیس جوین:سلام خب داشتم پرونده ها رو چک میکردم که دیدم یکیش کامل نیست
هوم پرونده ا/ت درسته قرار بوده سه ماه پیش کارشو تموم کنی چرا انقدر تاخیر
جیمین: متاسفانه یه مشکلی پیش اومده رئیس
رئیس جوین: برام مهم نیست چه مشکلی پیش اومده هر چه سریع تر تا فردا شب کارشو تموم کن
جیمین: اما ..
رئیس جوین:اما و اگر ندارع من بهت اعتماد کردم که این پرونده رو به تو سپردم اگه تا فردا کارشو تموم نکردی پرونده رو میدم دست یکی دیگه
جیمین:باشه باشه رئیس فردا تمومش میکنم
گوشیو قطع کرد و رو صندلی نشت اشکاش بی اختیار سرازیر شدن اون
میدونست که این عشقی که درگیرش شده شدنی نیست
میدونست دیر یا زود باید کسی که حالا با قلب و روحش عاشقشه و رو با دستای خودش بکشه
سرشو به صندلی تکیه داد و چشماش و بست تمام خاطرات این سه ماهش جلوی چشماش اومد جوری که عاشق این دختر شده بود وصف شدنی نبود
.............حال
حالا اون بودو عشقش وسط یه انبار بزرگ که دور تا دورشو مامور های مافیا پر کرده بودن
دیگه زمانش بود
وقتش رسیده بود که با عشقش خداحافظی کنه
جلو رفت
ا/ت: ج جیمین اینجا چخبره ما برای چی اومدیم اینجا
جیمین:نگران نباش عزیزم چیزی نیست
می خواستم یچیزی بهت بگم
اینو که گفت اشک از گونه های سرازیر شد
جیمین: وقتشه از هم خداحافظی کنیم
ببخشید اگه برات کم گذاشتم
اگه گاهی بد اخلاق بودم
اگه اگه اگه اگه
فقط می خوام بدونی که تا ابد تو عشق دردونه من می مونی
ا/ت : چی داری میگی جیمین تروخدا اینجوری حرف نزن
۲۰.۲k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.